خبرگزاری مهاجر: لیلا خالقی داستاننویس جوان مهاجر است که به تازگی کتابش را در انتشارات مهر و دل تهران منتشر کرده است. مجموعه داستان «بیسایه» نخستین کتاب مستقل اوست که در تابستان 1403 منتشر شد و دربردارنده شش داستان کوتاه با شخصیتهای زن افغانستانی است. به همین مناسبت با او گفت و گو کرده ایم تا بیشتر با نگاه و جهان داستانی او آشنا شویم. این گپ و گفت را بخوانید:
چه چیزی باعث شد که شما تصمیم بگیرید مجموعه داستانی درباره زنان افغانستان بنویسید؟
من قصد ندارم ادبیات را جنسیتی ببینم، اما از زمانی که علاقهمندی به ادبیات را در خودم کشف کردم و به دنبال کسب تجربه و شناخت نویسنده ها بودم به چند نکته برخوردم. یکی اینکه نویسنده ی زن بسیار کمیاب است در افغانستان. شاید به دلیل سالها محرومیت زنان از تحصیل، ساختار سنتی جامعه و… دوم اینکه نویسندگان مرد هم اکثرا دغدغه های دیگری برای نوشتن داشتند. اگرچه نویسندگان مردی وجود دارند که در مورد زنها هم بنویسند اما آنگونه که باید زن در آینه ی ادبیات معاصر افغانستان نمایانده نشده است. دیگر اینکه به عنوان یک زن هم دغدغه ها و مشکلات را بهتر می دانم و هم می توانم با لحن و نگاهی زنانه داستان بنویسم، پس تصمیم گرفتم داستان ها را بیشتر با راوی همجنس روایت کنم.
آیا تجربه شخصی خاصی در این زمینه داشته اید؟
اگر منظور این باشد که آیا داستاننویسی بلد بوده ام یا خیر، باید بگویم که من خودم را وامدار خانه ادبیات افغانستان در تهران و کارگاه های داستان خانم محمدحسینی که در دهه نود برگزار می شد میدانم. اولین درس ها را در این کارگاه ها آموخته ام و حالا بعد از چندین سال بالاخره این جسارت را به خرج دادم که اولین کتاب را روانه ی بازار کنم.
شخصیتهای اصلی داستانهای شما چه کسانی هستند؟
اکثرا زنان و دختران جوان. شخصیتهای فرعی مرد هم وجود دارند.
آیا آنها نمایانگر طیف گسترده ای از زنان افغانستانی هستند یا اینکه بر روی گروه خاصی تمرکز کرده اید؟
تقریبا از هر قشری نمایندهای حضور دارد. دختر مجرد، زن بیوه، زن مطلقه، زن مهاجر، زن خارجیای که به نحوی به افغانستان ربط پیدا کرده باشد، زن تحصیلکرده، زن بیسواد و…
تم اصلی داستانهای شما چیست؟
تم یا درونمایه چیزی است که خود مخاطب باید آن را کشف کند و هرکسی ممکن است برداشت متفاوتی داشته باشد. من به عنوان نویسنده فقط اثری تولید می کنم و اینکه خواننده چه برداشت کلیای از هر داستان یا به طور کلی کتاب می کند برعهده ی مخاطب هوشمند است. این کتاب قبل از چاپ برای ناشران مختلفی ارسال شد. یکی از ایشان گفت کتاب را چاپ نمی کنم چون مضمون آن سیاهنمایی جامعه و وضع زنان و شخصیت مردان و … است. این برداشت ایشان از درونمایه ی داستان ها بود. یکی دیگر ممکن است از یک زاویه دیگر اثر را ببیند و مضمونی دیگر نظرش را جلب کند. نظر هر مخاطبی ارزشمند و درست است. در واقع مشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید. خود داستان ها باید خودشان را تعریف کنند.
آیا میخواهید به جنبه خاصی از زندگی زنان افغان بپردازید یا اینکه دیدگاه کلیتری نسبت به آنها دارید؟
کار ادبیات نزدیککردن ملت ها به همدیگر و برداشتن مانع هاست. یک نگاه نادرست نسبت به جایگاه زن افغانستانی شکل گرفته است. اکثرا فکر می کنند که در جامعه افغانستان از زن به طور کلی انسان زدایی شده است و مثل یک کالا خرید و فروش میشود یا مثل یک عروسک نه قدرت تفکر دارد و نه احساسات انسانی. اول از همه سعی داشتم نشان بدهم اولا هنوز هم دختر یا زن افغانستانی به عنوان یک انسان چه پیچیدگی های ذهنیای دارد و چگونه مشکلات خود را حل می کند. سیاست های زنانه، حل مسئله و طرز تصمیمگیری، تعامل و ارتباط با انسانهای دیگر و… هرکدام از این مفاهیم در قالب زن افغانستانی چگونه است.
حین نوشتن این داستانها با چه چالشهایی روبه رو شدید؟
یکی از بزرگترین چالشها این بود که همواره به من توصیه می شد به نحوی اصالت خودم را در نثر نشان بدهم. لهجه را وارد متن کنم تا همه بدانند نویسنده افغانستانی است. سبک نوشتن خودم را پیدا کنم و با دیگر نویسنده ها از سایر ملل فارسی زبان قابل تشخیص باشم. این برای من هم دغدغه بزرگی بود و هم مشکل بود. چرا که من در تهران بزرگ شدم و با فارسی تهرانی می نویسم. برای حل این مسئله و ایجاد تمایز من تمرکزم را گذاشتم روی مضمون و کاراکترها. در واقع در مورد کاراکتر افغانستانی نوشتم و نه با قلم افغانستانی.
آیا به عنوان یک نویسنده زن تجربه متفاوتی از نوشتن درباره زنان داشتید؟
چالش اصلی و تجربه ی متفاوت وقتی است که به عنوان نویسنده ی زن درباره ی مردان بنویسم. روایت از نگاه زنانه برای من سخت نیست چون خودم یکی از آنها هستم.
چه حسی دارید که کتاب شما منتشر شده است؟
احساس می کنم که تجسم و خلاصهای از ده سال فعالیتم را پیش روی خودم می بینم. خوشحالم مثل مادری که مستقلشدن فرزندش را تماشا می کند هرچند که آن فرزند ممکن است کاستی هایی داشته باشد.
چگونه با هویت دوگانه خود به عنوان یک افغانستانی مقیم خارج از کشور کنار میآیید؟ آیا این هویت دوگانه در داستانهایتان بازتاب پیدا کرده است ؟
من هنوز نتوانسته ام با هویت دوگانه خودم کنار بیایم. همیشه در جمع افغانستانی ها به عنوان افغانستانی ناخالص متولد ایران و در جمع ایرانی ها به عنوان بیگانه و افغانستانی دیده شده ام. آلمانی ها هم همواره برایشان سوال است که چطوری متولد ایرانم، ولی افغانستانی ام و در ضمن آلمانی را با لهجه ایرانی حرف میزنم نه با لهجه افغانستانی. بله به لطف مهاجرت های زیاد ما فارسیزبانان به آلمان بعضی از آلمانی ها میتوانند از روی لحن گفتار تشخیص بدهند کی از کجاست. انگار که هرچه جلوتر می روم مسئله پیچیده تر می شود. احساس عدم تعلق همواره از جانب اطرافیان به من داده شده است و یکی از دغدغه های ضمیر ناخودآگاه من هویت یابی است. این سوال که بالاخره من به کجا تعلق دارم برای من پاسخ واضح و روشنی ندارد. قطعا خیلی ها مثل من هستند که همین مشکل را دارند.
چه نویسندگانی بر شما تاثیر گذاشته اند؟ آیا نویسندگان افغانستانی یا نویسندگانی که درباره افغانستان نوشته اند ، الگوی شما بوده اند؟
من در دوران نوجوانی شیفته ی رمان و داستان بودم. در آن زمان از کتابخانه ی مدرسه کتابی گرفتم به اسم جام جهانی در جوادیه. اولین کتاب نوجوانی بود که می خواستم بخوانم. خوشبختانه در آن ردپایی مثبت از افغانستانی ها دیده می شد. از آن زمان به ادبیات نوجوان علاقهمند شدم و بعد با ژانر فانتزی و رمانهای دارن شان آشنا شدم. داود امیریان و دارن شان دو آدم مختلف از دو فرهنگ کاملا متفاوت محرکه ی اصلی من برای علاقه به داستاننویسی و ورود به این حوزه بودند. بعدا بیشترین تاثیر را از آقایان صادق هدایت و فرانتز کافکا گرفته ام. به طوری که در رویاهای شبانه ام مسخ و بوف کور را به صورت سه بعدی و لایو اکشن دیده ام. در این حد با ضمیر ناخودآگاهم عجین شده اند این دو اثر. تصور من این است که همانند این آقایان گرامی به مسائل اصلی هستی نگاه می کنم.
مصاحبهکننده: راضیه سادات حسینی