بیخوابم و کمى نگران خودم شدم
شاعر که نه، بلاى روان خودم شدم
روحى تهى و خسته که در تن نشستهام
من حجم خالى چمدان خودم شدم
گاهى که قفل این چمدان را شکستهاند
آنگاه، واژهاى به زبان خودم شدم
من زادگاه غربت یک شعر بودهام
حالا خرابهاى به گمان خودم شدم
وقتى به زیر وزن نگاهى شکستهام
طاووس هفترنگ جهان خودم شدم
این من، منیتى که مرا خسته کردهاست
دیوانهام که دشمن جان خودم شدم
حمیده میرزاد
Post Views: 584