در سریال تلویزیونیِ «شیوع » (۱۳۹۴) مرد مهاجری از مرز افغانستان و ایران پا در اتوبوسی میگذارد که مسافرین آن جملگی ایرانی هستند. با ورود این مهاجر، مسافرین با دست جلوی دهان خود را میپوشانند و مرد را که سیمایی بیمار و آشفته دارد به انتهای اتوبوس میرانند.
سریال تلویزیونی شیوع
فیلم حکایت ورود ویروسی است که در قامت مسافری از کشور همسایه، که مردمان متمدن و پاکیزهٔ ایرانی را تهدید میکند. روایت فیلم «شیوع» سراسر تمهیداتی ست که برای در امان ماندن ایرانیها از یک افغانستانی به دلیل بیماری مسری، همچنین فاصلهگذاری و تحقیر فزایندهٔ او پیکرهٔ اصلیِ این فیلم را شکل میدهد.
نمایش فیلم «شیوع» به کارگردانیِ محمود معظمی و با مشارکت سازمان پدافند غیرعامل کشور ساخته شد و بهرغمِ اعتراض رسمیِ بخش فرهنگیِ سفارت افغانستان، این سریال در تلویزیون جمهوری اسلامیِ ایران پخش و مجدداً در دیگر شبکههای تلویزیونی روی آنتن رفت.
مصداقی که ذکر آن رفت میتواند نمونهٔ بارزی از خصلتنمای تصویرسازیِ رسانهٔ جمعیِ ایران از افغانستانیها باشد. البته تفاوتهای بسیار جزئی در سیاستهای جمهوری اسلامی در برهههای زمانیِ گوناگون در تلویزیون و تاریخ سینمای ایران مشاهده میشود، اما سیاست کلیِ حاکمیت همین روند را تأیید میکند.
فهم تصویر افغانستانیها در تاریخ سینمای ایران میتواند به درک کلیتر مواجههٔ ما با فردی جاسوس، اهریمن، انسانِ نامتمدن، تروریست، عامل بیماری، بدوی، وحشی و بیگانه با مای ایرانی و، از سوی دیگر، برجستهسازیِ نگاه حقوق بشری، نگاهی ترحمبرانگیز، خیریهای، نگاه ابزاری و سانتیمانتال کمک کند.
همانطور که شناختِ ایماژ تاریخیِ ما از غرب مهم و تعیینکننده است، شناختِ ما از تصویری که از انسان شرقی خلق کردهایم نیز دارای اهمیت است.
از این رو، باید به چگونگیِ نمایش چهرهٔ اقلیتی که بیش از نیم قرن در ایران زندگی کرده و بیش از نیمی از جمعیت آنان (نسل دومی و سومی) در ایران به دنیا آمدهاند نیز توجه کنیم. بخشی از این اقلیت هرگز به ایران نیامده، بلکه همینجا به دنیا آمدهاند و به این معنا کاربرد لفظ «آمدن و مهاجر» برای آنان نادرست و غلط است.
از سوی دیگر، با خطاب قراردادن افغانستانیها بهعنوان مهمان ناخوانده، غیرمجاز، غریبه، مهمان موقت، فرد خارجی، برادر مجاهد، چلوها و اتباع بیگانه، حاوی این پیام است که ما آنان را بهعنوان بخشی از جامعه نمیپذیریم و این افراد جزئی از این خاک و سرزمین به شمار نمیآیند و خواهان این هستیم هرچه زودتر خانهٔ ما را ترک کنند.
با بررسیِ فیلمهای سینمای داستانی با حضور افغانستانیها (چه به صورت کاراکتر اصلیِ داستان، مکمل، کوتاه و حاشیهای) میتوان به این نتیجه رسید که حق روایت و صدای آنان تا به حال شنیده نشده و، در واقع، صدای آنان در سینمای ایران را تنها میتوان از خلال سکوت شنید.
صحبت خود را با روایت بخشی از سریال «شیوع» و فیلمهای مذکور آغاز کردم. این فیلمها هیچگاه از سوی فیلمسازان و منتقدین سینما و حتی فعالین اجتماعی مورد نقد قرار نگرفت و حتی در بسیاری موارد از این فیلمها تجلیل شد. سازندگان این نوع فیلمها جهانشمولترین و اغواکنندهترین دیدگاهها را دارند. این سؤال پیش میآید که آیا باید ایدههای آنان را ترویج دهیم و مخاطبین را به دیدنِ فیلمهای ساختهشده توسط بنیاد فارابی، صداوسیما، ناجی هنر، سازمان اوج و دیگر نهادهای مرتبط فرهنگی ترغیب کنیم و بستر این آثار را به دست فراموشی بسپاریم که بذر
اهریمنسازی، انگ جاسوسی و تروریستی را در دل ما ایرانیها کاشتهاند؟
مسلماً این مشکل در سینما نقش اساسی دارد. اگر حوزهٔ فرهنگ، بهخصوص سينما، نتواند استانداردی اخلاقی تهیه کند، چه نظام دیگری قادر به انجام این کار است؟ و اندیشهٔ فیلمسازان و منتقدینی که نتوانستند نسبت به وضعیت غیرانسانی واکنشی انتقادی نشان دهند و از آن تبری جویند چه ارزشی دارد؟
اینها مسائلی است که ما باید بهعنوان خواننده دربارهشان تأمل و بازاندیشی کنیم. برای دفاع در برابر هجوم اندیشهها و ایدهها سنگری وجود ندارد. اگر در این موارد محتاط و گوشبهزنگ نباشیم، آیا ممکن نیست که تبعیض در لفافهٔ حرفهای مرموز قرار بگیرد و این بذر سینمای غیرانسانی به نسل بعدی منتقل شود؟