از دو چشمت که گود افتاده
قصه ی درد و رنج مشهود است
مثل تاریخ پنجشیری که
آسمانش غبارآلود است
نفست گرم ،مثل تابستان
خندهات سبز چون بهاران است
ماه،در وصف روی تو گفته؛
این پسر ،عین شاه مسعود است
وارث ابر و باد و دریاها
زیر پا قالی سلیمانی
میشود از صدای تو فهمید
نَسَبَت از تبار داود است
قلب یاقوت تو بداخشان و
جنس چشمت ،زمردی سبز است
اثر خندههای دلچسبت
عین تسبیح شاهمقصود است
روبروی گلولهها با شوق
جان به کف ایستادهای مغرور
با رشادت نجاتمان داده
عشق،هرجا که عقل محدود است
با همان لحن مهربان خودت
یاد من هست این کلامت را
آخر قصه ی زمین این است
حق بجا هست و ظلم نابود است
احد متقیان
Post Views: 1,013