جمعه 14 قوس 1404 برابر با Friday, 5 December , 2025
گفت‌وگو با زهرا حسین‌زاده

شعر مرا خوانده است

خبرگزاری مهاجر: زهرا حسین‌زاده در میان شاعران مهاجر صدایی آرام، اما استوار است.‏‎ ‎زنی ‏که واژه‌ها را نه برای فریاد، که برای فهمیدن به کار می‌گیرد. او از ریشه‌هایش در لعل ‏سرجنگل و از غربت سخن می‌گوید؛ از زخم‌ها و فرصت‌هایی که کلمات در مهاجرت برایش ‏آفریده‌اند. شاعری که باور دارد: هنوز حرف‌هایی برای گفتن هست، اگر چشم‌ها را بشویم و ‏جور دیگر ببینیم.‏
زهرا حسین‌زاده ‏

 

زهرا حسینزاده را بهعنوان شاعر چگونه میشناسید و معرفی میکنید؟ او را چطور یافتید؟
میرزاحبیب خراسانی ترکیب‌بندی دارد که این‌گونه آغاز می‌شود: «بسته‌ی دام و رنج و عنایم،  خسته‌ی درد و فقر و فنایم…» و در بند نخست آن می‌فرماید: «چیستم؟ کیستم؟ از کجایم؟»

ایشان در شعر دیگری نیز می‌گوید: «کیستم؟ چیستم؟ از بهر چه‌ام؟»

میرزا حبیب خراسانی به این صورت، خود را به چالش می‌کشد. حالا پرسش شما هم چنین کنکاشی در من ایجاد کرده است. راستش هنوز قادر به معرفی خودم نیستم، چرا که هنوز این جان عاصی، این جان بسته به کلمات را نشناخته‌ام، وگرنه شاید «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ رَبَّه» را هم فهمیده بودم.

به گفته خودتان امید به وطن در وجودتان زنده و پابرجاست، منشأ این تعلق و وطندوستی چیست؟
«حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الایمان» جمله‌‌ای مشهور است. حتما آن را شنیده‌اید. من هم به آن معتقدم. ارزش‌بخشیدن به میهن، به شکلی عالی در این جمله جریان دارد. هویت هم برای من مهم است. انسانِ بی‎هویت هیچ است. به نظر من، زادگاه بخشی از هویت آدمی است. دیگر این‌که هرکدام از ما وظایفی در قبال خاستگاه خود داریم که کمترین آن، داشتن‌ حس تعلق به آن است.

 

خیلیها مهاجرت را بیشتر به شکل رنج و محدودیت تجربه میکنند و عدهای هم آن را به چشم فرصت میبینند. شما مهاجرت را چطور توصیف میکنید؟

نو زبان باز کرده بودم که مهاجرت دامنم را گرفت. در این سال‌ها، بسیار پیش آمده که برای لحظه‌ای، خیلی گذرا، خودم را در وطن تصور کنم. در شهرستان لعل سرجنگل، قریه‌ی گرماب، که زادگاه من است. دور از امکاناتی که به آنها خو گرفته‌ام. راستش این تصور ترسی را به جانم انداخته است.

اگر مهاجرت نمی‌کردم، آدم فعلی نبودم به یقین و در این موقعیت قرار نداشتم. مهاجرت برای من، به تمام معنا فرصت بوده است. در کنار همه‌ی قید و بندهای جان‌فرسایی که داشته‌ام. خدا می‌داند در تمام سال‌های عمرم چه رنج‌هایی به جان خریده‌ام تا بتوانم به شکلی درست از این فرصت بهره بگیرم.

در موقعیتهای معمولی برای رسیدن به الهام شاعرانه چه کار میکنید؟

الهام شاعرانه از آن دست مقولاتی است که درک و تعریفش همیشه برایم مبهم بوده است. این، هوشیاری کیهانی یا آگاهی مینوی یا به‌قول یونانی‌ها محبت خدایان است. من هیچ‌گاه خیلی پایبند تعریف‌ها و توصیه‌ها برای خوب شعرگفتن یا شاعرانه گفتن نبوده‌ام، اما اعتراف می‌کنم داستانِ شاعریِ من، داستان مهربانیِ بی‌پایان خداوند است، که در جانم شرری افکند تا جهان و موجوداتِ جهان را کمی متفاوت‌تر ببینم، رنج را عمیق‌تر به نظاره بنشینم و این‌ها شعر را در من برانگیزد. شاید من به‌خوبی مراعات کرده باشم پندار ارجمندی را که گفت:
«چشم‌ها را باید شست. جور دیگر باید دید.»

 

شما نقش شعر را در زندگی اجتماعی چگونه میبینید؟ آیا وسیلهای است برای بیان احساسات فردی و جمعی یا میتواند کنش اجتماعی هم تلقی شود؟

شعر اگر شعر باشد اثر خود را دارد، هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی. این اثر گرچه در جهانِ فعلی و در مواجهه با انبوه رسانه‌ها رنگ باخته، اما روزگارانی منجر به کنش‌های اجتماعی موثری بوده است که یاد باد. شعرهای دوره‌ی مشروطیه‌ی ایران و افغانستان را اگر بخوانید، حتما به سخن من ایمان می‌آورید. البته هنوز هم، اندک رمقی و آدم‌هایی هستند که جان به دست شعر سپرده‌اند، به‌ویژه اگر با موسیقی ترکیب شود  آن‌جاست که می‌تواند مخاطبانش را به انقلاب وادار کند.

شما بیشتر در قالب غزل کار می کنید. در همین قالب چقدر برایتان مهم است تجربههای تازهای داشته باشید چه در زبان، چه در مضمون و چه در تصویرسازی؟

غزل همیشه قالب مورد علاقه‌ی من بوده است. از همان ابتدای شاعری‌ام، کوشش کرده‌ام که از کلیشه‌ها و کهنگی بگریزم؛ اما این‌که چقدر موفق بودم، نمی‌دانم. زندگی هرکدام از ما سرشار از تجربه‌های نو است. من نیز از این تجربه‌ها ـ که خاص من است، نه دیگری ـ در شعرهایم مدد گرفته‌ام. همیشه شعارم این بوده است: «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.» و برای اثبات این شعار در شعرهای خودم، زحمت زیادی کشیده‌ام.

 

به عنوان یک شاعر زن آیا فکر میکنید صدای شما و کارهای شما به اندازه صدای همنسل‌های مردتان دیده و شنیده میشود؟ چه تفاوتی است؟

در فضای مردسالاری‌ که ما و شما در آن اسیر شده‌ایم، در میدان‌های حضور و دیده‌شدن، گاهی از شاعران مرد کم آوردم. اما این تنها باعث شد که برای رسیدن به تعالی در ادبیات، تلاش خودم را چند برابر کنم. این محدودیت‌ها برای من خالی از فایده نبوده است. باور دارم که زن و مرد، هردو به یک اندازه مستعد و صاحب ذوق‌اند، اگر قاعده‌های کهنه را بگذارند و رها شوند.

در مقام یک شاعر زن مهاجر قطعا با چالشهای زیادی رو به رو شده اید این چالشها بیشتر از جایگاه زنبودن بوده یا مهاجربودن؟

معلوم است که از هردو طرف بوده است: هم مهاجرت، هم زن‌بودن. اما مهاجربودن، بیش از هر چیز، خون‌جگرم کرده است. با شکیبایی و البته مبارزه‌ای نفس‌گیر سعی کرده‌ام هنجارهای بی‌خود زیادی را در خانواده و جامعه بشکنم، اما بیشتر اوقات زورم به چالش‌های ناشی از مهاجرت نرسیده است.

چرا شعر را راه بیان احساسات انتخاب کردید؟ آیا شعر قدرت دارد تاریخ را حفظ کند یا نجوای زنان را به گوش تاریخ برساند؟

شاید کمی خودخواهی به نظر برسد، اما نمی‌دانم چرا همیشه فکر می‌کنم شعر من را انتخاب کرده‌است. قدرت شعر شاید در حدِ حفظ بخش اندکی از تاریخ باشد، اما نه همه‌ی آن. درمورد نجوای زنان هم همین‌طور است. دیگر آن قدرت لازم در شعر نمی‌ماند وقتی مخاطبش کم شده باشد، یا کتاب شعر آن‌طور که باید و شایسته خوانده نشود.

شما با این‌کهدستی هم در داستاننویسی داشتید، شعر را انتخاب کردید آیا پیش آمده حس کنید شعر بهتنهایی نمیتواند حرف یا دردتان را منتقل کند؟

بسیار اتفاق افتاده که فکرکنم شعر به تنهایی کفایت نمی‌کند در بیان دغدغه‌های من، اما خب داستان نوشتن حوصله می‌طلبد که من فعلا ندارم.

به نظر شما نسل شاعران مهاجر چه تجربهها یا نگاههای تازهای را میتوانند به ادبیات فارسی اضافه کنند که در آثار پیشینیان کمتر دیده میشود؟

کم نیست آدم‌هایی که معتقدند همه چیز را شاعران قدیم کشف کرده‌اند و دیگر حرفی برای گفتن نمانده است؛ اما من اصلا این ‌را قبول ندارم. برای همین به شاعری ادامه دادم. هر فردی در هر دوره‌ای تجربیات و دیدگاه‌های خودش را دارد پس هنوز هم چیزهایی برای گفتن هست.

/پایان/

 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
Email
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
دیدگاه شما ارزشمند است، لطفا نظر دهید.x