مبادا هرگز خراسان بمیرد
جغرافیا روی نقشه، بی مرزبانان بمیرد تاریخ هر قوم مقهور، بی قهرمانان بمیرد فرمود: در شاهنامه، ای نسل شمشیر و آتش بی رستم و بی
تازهترینها:
جغرافیا روی نقشه، بی مرزبانان بمیرد تاریخ هر قوم مقهور، بی قهرمانان بمیرد فرمود: در شاهنامه، ای نسل شمشیر و آتش بی رستم و بی
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره ای که تهی بود،
نشانی از شکوه بامیان داشت غمِ آوارگی، پروای نان داشت نمیزد حرف اما چشمهایش گواهینامهی فن بیان داشت. علی مدد رضوانی
بیخوابم و کمى نگران خودم شدم شاعر که نه، بلاى روان خودم شدم روحى تهى و خسته که در تن نشستهام من حجم خالى چمدان
این قصه از سواحل آمو شروع شد با کوچ دسته های پرستو شروع شد ناگاه در مسیر قریب الوقوع مرگ تنها گذشته ثانیه ای از
سرمایه ی عیش، صحبت یاران است دشواری مرگ، دوری ایشان است چون در دل خاک نیز یاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان
ناله ها و شکوه ات را من به گوش دل شنیدم که بگفتی ای عزیزم البس غم ها بدیدم بگذر ای فرزند نازم زین همه
عشق به ما آب و نان نداد ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺗﮑـــﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ نشئه ﺷﻮﻡ
بوسه بر گلوی نی یک عمر در عزای شما گریه می کنم درخواب هم برای شما گریه می کنم تنها نه درمحرم و تنها
يلدا، نه شب که ماه دل آرای کابل است ماه تمام در دل شبهاي کابل است از پشت ابر، نه که این بُرقع سیاه با
ليلا مهاجر است که حرفی نميزند آزرده خاطر است که حرفی نميزند ليلا نماد غربت اين حال و روز ماست درد معاصراست که حرفی نميزند
امروز هم زوار حرم رد مرز شد با گریه از کنار حرم رد مرز شد دشوار بود راه رسیدن ولی دریغ از پیش کفشدار حرم