نویسنده بزرگ فلسطینی، بدر گرامی، از من به شما درود و سرود و سلام.
شوربختم که هنوز رمان و داستانی از شما به فارسی ترجمه نشده است. حتی از اینکه ما داستاننویسان افغانستانی از شما داستاننویسهای فلسطینی چندان شناختی نداریم، شرمسارم.
مگر نه این است که مساله وطن برای هر دوی ما مسالهای بسیار جدی است.
وقتی به تودههای مردم و ملتم میبینم شرمندگیام بیشتر میشود. چون آنها بدون اینکه مدعی باشند از ما داستاننویسان بسیار جلوتر هستند.
داستانِ حمایت ملت افغانستان از ملت فلسطین به تابستانِ داغ سال ۱۳۲۷ خورشیدی/ ۱۹۴۸ میلادی در تکیهخانهای در کابل به نام (تکیه میراکبر آغا) و نیز مسجد پلخشتی میرسد و عمری بیش از ۷۰ سال دارد. یعنی تقریبا همزمان با تأسیس اسرائیل و یوم النکبة. چطور مردم با امکانات ارتباطی آن سالها خود را همسرنوشت میدیدند اما ما در عصر فضای مجازی حتی از آثار یکدیگر بیخبر هستیم و در آینه رمان نمیتوانیم تصویری مشترک از خودمان ببینیم.
متوجه شدم رمانِ اخیر شما به نام (سرزمینِ لاکپشت) درباره بازگشت به وطن و خانه پس از تبعید است. وطن و خاکی که سالها اشغال شده ولی هنوز میکوشد هویت خودش را حفظ کند. زمینی که میلیونها بشر آمدهاند و رفتهاند ولی نامش هنوز مانده: فلسطین! مساله من در یکی از رمانهایم به نام «آوازهای روسی» هم بازگشت به خانه و در شکل کلی بازگشت به خویشتن است. شخصیت رمانم به نام یعقوب سرگردانیهای فراوانی را تجربه میکند تا اینکه بالاخره انقلابی درونی در او رخ میدهد: تصمیم میگیرد که به خانهاش برگردد، جایی که از آنجا معنا میگیرد. خانه استعارهای است از خویشتن.
ملت افغانستان هم مانند ملت فلسطین در دهههای اخیر رنجهای بیشماری را به خود دیده است. هم تجاوزهای خارجی و هم بیمهریهای داخلی از جمله تبعیضهای قومیتی و مذهبی که در مواردی به نسلکشیهای وحشتناکی منجر شد. این رنجها و مسائل مشترک، انگیزه مضاعفی است برای اینکه بیشتر از حال یکدیگر باخبر باشیم. وقتش رسیده است ما نویسندگان همسرنوشت و همدرد به خانه مشترکمان برگردیم. خانهمان را بسازیم.
احمد مدقق، ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ایران-قم