شنبه 3 قوس 1403 برابر با Saturday, 23 November , 2024
جستجو
Close this search box.

راضیه حسینی گفتگویی انجام داده با نادر احمدی نویسنده و شاعر مهاجر افغانستانی ، نادر احمدی فعالیت های ادبی را از مشهد شروع کرد و از بنیانگذاران حلقات ادبی مشهد می باشد و پس از مهاجرت به استرالیا، در سال ۲۰۰۷ میلادی با تعدادی از شاعران، شاخه‌ای از در دری را در استرالیا راه انداخت که با برگزاری نشست‌های هفتگی نقد‌ و‌ بررسی شعر و داستان و شب‌های فرهنگ آدلاید به مدت چهار سال ادامه داشت.

«مردان برنو» (۱۳۷۶)، «گل پیراهن سارا» (۱۳۸۲)، چشمه چشمه سالنگ(۱۴۰۰)، از آثار او می باشد، نادر احمدی در این اواخر علاوه بر سرودن در قالب آزاد و همکاری با دانشنامۀ هزاره، از انگلیسی به فارسی نیز ترجمه می‌کند.

 

نادر احمدی با یک علامت سوال؟

پیش از این‌که به این سئوال بپردازیم باید یادآوری کنم که گویا ادبیات شما جوانان با زبان و ادبیات نسل ما کمی متفاوت است. مثلا همین سئوال شما به گونه‌ای طرح شده که مفاهیم زیادی در درون آن نهفته است. نخستین برداشت این است که شاید منظور شما از سئوال این است که باید بگویم متولد چه روز و ماه و سالی هستم و در کجای این کرۀ خاکی به دنیا آمده‌ام. یعنی شرح مختصری از زندگی روزمره. که این گزینه حتی در مورد من که کمتر به مصاحبه و محفل و حلقه دسترسی دارم یا اصولا اهل آن نیستم هم بارها گفته شده و در فضای مجازی هم کم‌و‌بیش یافت می‌شود. یعنی ساده‌انگاری است اگر سئوال شما را به همین اطلاعات پیش‌پا‌افتاده محدود کرد. زیرا به راحتی نمی‌شود خویشتن را به چنان پاسخ ساده‌‌ای قانع کرد. هر بار که سئوال را بخوانیم و آن پاسخ ساده‌انگارانه را جلو آن بگذاریم حس می‌کنیم هنوز به سئوال پاسخ مناسبی داده نشده است. خلجانی در ژرفای جان آدم نشو و نما می‌کند. برداشت دوم را می‌توان کمی عمیق‌تر مطرح کرد و آن این‌که شما می‌خواهید از نادر احمدی‌ای حرف بزنیم که آیا سئوال شاخصی در ذهن و ضمیر خود دارد؟ چه این‌که اکنون شما هم می‌خواهید بدانید آن سئوال چیست و علت طرح چنان سئوالی در ذهن من چه بوده. آیا آن سئوال پاسخی دارد یا خیر. و اگر دارد آیا من هم آن را در یافته‌ام و اگر در یافته‌ام پاسخ آن چیست؟ اگر در نیافته‌ام چرا؟ وقتی آدم‌ها با سئوال‌های بی‌پاسخ مواجه می‌شوند وضعیت درونی و بیرونی آنان دچار چه تحول و تطوری می‌شود؟ سئوال بنیادی‌تر این‌که انسان‌ها با پرسش‌های بزرگ زندگی‌شان باید چه کنند؟ چگونه با آن کنار بیایند و چه شیوۀ زیستی را بر گزینند؟ رنج حاصل از این حیرانی چه‌اندازه سنگین و ژرف خواهد بود؟ برداشت دیگر این می‌تواند باشد که آیا انسان با پرسش‌ها و کنج‌کاوی‌های ذهنی خود به علو، اوج، فضیلت و یا به تعبیر ساده‌تر خوشبختی و آرامش می‌رسد یا در غفلت به سر بردن؟

این برداشت‌ها را می‌توان همچنان ادامه داد.

 

چه شد که شروع به نوشتن کردید؟

یک اتفاق در نوجوانی باعث شد که جرقۀ نوشتن وجودم را گرم و شعله‌ور کند. همین قدر اشاره کنم که دوستی هم‌مدرسه‌ای نشریه‌ای برایم داد تا بخوانم. آن زمان‌ها هنوز سواد خیلی غلیظی هم نداشتم. حتی در خط مطالعه و کتاب هم نیفتاده بودم چه برسد به نوشتن. با خواندن مقالات و گزارش‌های آن جریده تحول عجیبی در من ایجاد شد. در جا شروع به نوشتن کردم و داستانی شبیه به داستانی که در آن نشریه بود، نوشتم. این آغاز راهی بود که سرانجام به اینجا منتهی شد. شرح این وقایع را باید در جای دیگری آورد.

 

از چه رنگی خوش‌تان می‌آید؟

خیلی سئوال سختی است این سئوال. اگر بخواهم به آن پاسخ بدهم قطع به‌یقین دچار تبعیض خواهم شد. دوست ندارم نسبت به رنگ‌ها که این همه لطیف و خوش‌منظر و حس‌بر‌انگیز هستند و هر آن به ما تنوع و زیبایی هدیه می‌کنند، دچار تبعیض شوم. سربسته می‌گویم که رنگ‌های روشن، آرام و تا حدی شاد را خیلی دوست دارم.

هر از چند گاهی به دامن طبیعت می‌روم و با تأمل در رنگ‌ها و با مشاهدۀ آن‌ها آرامش خویش را ژرفای بیشتری می‌بخشم.

 

اگه نادر احمدی سیاه پوست یا سرخ پوست بود… چه حسی داشت؟

به یک معنی همین الان هم من یک رنگین‌پوست هستم. البته این حس را می‌توان به چند دسته تقسیم کرد یا از چند منظر به آن نگریست. اگر منظور از حس داشتن حس عام انسانی است که انسان‌ها فارغ از رنگ پوست‌شان حس‌های مشترک انسانی فراوانی دارند. این حس عام باعث می‌شود آن‌ها همدیگر را درک کنند و در یک سمت‌و‌سو قرار بگیرند. یقینا هر انسانی حس منحصر‌به‌فردی نیز دارد که باعث تفارق او با دیگری می‌شود. همچنین اگر منظور از آن حس موقعیت‌های متفاوت اجتماعی، تاریخی، سیاسی، فرهنگی و جغرافیایی است که باعث نوع دیگری از تفارق میان انسان‌هاست باید بگویم که سرگذشت من و همگنانم بسیار رنگین‌پوستانه است. من به لحاظ فرهنگی هزاره‌ام. وقتی به گذشتۀ تاریخی و قومی خود دقیق می‌شوم می‌بینم من و دیگر رنگین‌پوستان جهان مشترکات فراوانی داریم. گویا تمام رنگین‌پوستان سرنوشت یا تقدیری شبیه به هم دارند. همان گونه که سرخ‌پوستان و سیاه‌پوستان دچار نسل‌کشی شده‌اند و یا به لحاظ فرهنگی حذف شده‌اند و از حقوق اساسی محروم مانده‌اند ما هم در کشور خود و در سرزمین مادری خود دچار همان سرنوشت بوده‌ایم. وقایع تلخی مثل مرکز آموزشی کاج، سیدالشهدا، دبیرستان عبدالرحیم شهید، کوثر و هزاران واقعۀ غمبار دیگر اگر فراتر از کشتار سرخ‌‌پوست‌و‌سیاه‌پوست نباشد یقینا فروتر نیست. درست به همین علت وقتی جورج فلوید کشته شد من سرودم:

جرج فلوید[1]!

تنها تو نیستی

مرا هم سیاه کرده‌اند

نسل‌هاست

زانو روی گردنم گذاشته‌اند

حتی همین “ولسوالی”[2]

“پوهنتون”

و “استره محکمه”

گلویم را می‌فشارند

جرج‌ فلوید!

اگر می‌توانی

داد بزن!

زانوهای‌شان را بردارند

من هم

نمی‌توانم

نفس بکشم

سوم ژوئن ۲۰۲۰

اگر رنگین‌پوست می‌بودم شاید حسم شدید‌تر از آنچه که اکنون هست نبود. این نکته را هم بیافزایم که حالا هم من مثل سرخ‌پوستان کاکتوس‌دوست و مثل سیاه‌پوستان رپ‌دوست هستم.

شما چه تعریفی از شعر دارید؟

این سئوال خیلی رایج و البته مهم است. تنها می‌توانم بگویم که دکتر کدکنی زمانی به تعریف شعر می‌پردازد که به عنوان پژوهنده در کتابخانه‌های بزرگ ایران و جهان مشغول مطالعه و پژوهش در بارۀ شعر و ادبیات است. اخوان هم اگر شعر را تعریف کرد به این خاطر بود که در پی حمایت از پیر و مراد خویش نیمای یوش بود و می‌خواست بنیاد شعر نیمایی را استحکام بخشد. هدفم این است که کسی باید در پی تعریف شعر باشد که در مقام پژوهندگی نشسته است. شاعران، اگر بتوانند، باید شعر بسرایند و بس.

نکتۀ مهمتر در تعریف شعر این است که شعر همواره در حال پوست‌اندازی است. یعنی هر چند وقت یک‌بار هیئت و شکل عوض می‌کند. هر بار هم به قصد به هم ریختن واقعیت و رسیدن به فراواقعیت و از فراواقعیت واقعیت نو ساختن بر می‌خیزد و رو‌به‌جلو حرکت می‌کند. تغییر ساختار و شکل و الگوهای رفتاری شعر از دورۀ نیما تا کنون که یک سده از آن می‌گذرد نشان می‌دهد که ارائۀ تعریف دقیقی از آن دشوار است.

 

از دید شما چینش لغات و ویراستاری بیشتر در قدرت زبان و فهم شعر تاثیر دارد یا بقیه ارکان ؟

این سئوال شما اندکی غلط‌انداز بلکه گنگ به نظر می‌رسد. بدین معنا که عطف کردن فهم شعر به قدرت زبان که ناشی از چینش کلمات و ویراستاری شدید است، باعث گنگ شدن سئوال شده است. قدرت زبان ناشی از ویراستاری و انتخاب دقیق کلمات مربوط به ساحت خود شعر است اما فهم شعر به خواننده ربط می‌یابد. عطف کردن دو موضوع متفاوت به هم دیگر باعث گنگ بودن سئوال شده است. هر چند اغلب قدرت زبانی شاعر باعث سهل‌تر شدن فهم شعر از سوی خواننده می‌شود. نکتۀ مهمی که در بارۀ زبان باید یاد کرد این است که امروزه شاعران پیشرو کارکرد‌های نو و متفاوتی از زبان می‌خواهند و به دنبال تجربه‌های زبانی متفاوت هستند. این تجربه‌ها عموما از حوزۀ گفتاری رایج خارج و با ذوق خوانندۀ عادی به راحتی کنار نمی آیند. بدین سبب ممکن است در ابتدا و برای مدتی مخاطب را از خود بتاراند.

همچنین باید افزود که زبان از مؤلفه‌های بنیادین شعر است. اگر چینش کلمات و چکش‌کاری استادانه در صورت‌بندی آن دخیل باشد یقینا حاصل کار هنرمندانه خواهد بود. برجسته ساختن زبان در شعر هم بدین معنی نیست که دیگر ارکان شعر را دست‌کم گرفت. هر یک از آن‌ها در قوت و غنای شعر نقش مؤثری دارند. این‌که در فهم شعر هم نقش مؤثری دارند یا خیر حوزه‌ای است خاکستری. یعنی نمی‌توان جواب قطعی ارائه کرد. به هر حال شعر نتیجۀ طغیان تخیل شاعر است. اگر این طغیان با زبان قوی، تخیل توانمند، تصاویری بکر، اندیشه‌ای نظام‌مند و عاطفه‌ای جوشان صورت ببندد شعری مقبول و ناب آفریده خواهد شد.

 

آیا برای گفتن شعر باید حتما عاشق بود؟

آیا به لحاظ مضمون می‌توان شعر را تنها به شعر عاشقانه محدود کرد؟ یقینا جواب منفی است. برای سرودن شعر محرک قوی عاطفی و اندیشگی لازم است. خواه این محرک عشق باشد یا نفرت. مهر باشد یا کین. تعلیم باشد یا تهذیب. حدیث نفس باشد یا دادخواهی و مقاومت در امر اجتماعی و یا سیاسی و یا هر امر انسانی دیگر. محرک قوی عاطفی توأم با اندیشه برای سرودن شعر لازم است.

 

زبان شاعرانه چه ویژگی هایی دارد؟

زبان شاعرانه ویژگی خاصی ندارد. هر واژه و یا تعبیری بالقوه شاعرانه است. زبان مانند کوهی پر از ذخایر طبیعی است. معدن‌چی قابل و تراشکار ماهری می‌طلبد تا گوهر را از جگر این معدن استخراج و با ظرافت تمام آن را تراشیده و به دست خریدار برساند. ویژگی شاعرانگی زبان زمانی محقق می‌شود که به دست با قابلیت شاعر تراش خورده و به اثر هنری تبدیل شود. زبان به‌ذاته توانایی‌هایی دارد. این توانایی هم در ذات زبان وجود دارد و هم توسط شاعر خلق شدنی است. همچنین هارمونی در وجود زبان نهفته است که تا این هارمونی کشف نشود زبان از سطح فراتر نرفته و به مرز شاعرانگی نمی‌رسد. منظور از مرز شاعرانگی آن حدی از زبان است که از عهدۀ انسان عادی و ناشاعر خارج است. او این توانایی را ندارد تا به آن حد از کشف و شفافیت زبانی برسد.

 

شما از چه نوع شعر یا داستانی خوشتان می آید؟

من دو صورت عاشقانه و اجتماعی آفرینش ادبی را دوست دارم.

 

علت این که در جامعه فارسی زبان تعداد آثار تان را کم می بینیم چیست؟

این دلایل متفاوتی دارد. یکی این است که دو مجموعه شعر قبلی من، مردان برنو(۱۳۷۶) و گل پیراهن سارا(۱۳۸۲) سال‌ها پیش چاپ و منتشر شده بود و دیگر از دسترس نسل جوان دور مانده است. و دیگر مجموعه‌هایم هم یا هنوز چاپ نشده و یا دیر چاپ شده است. ضمن این‌که من از سال هشتاد و دو شمسی که دچار غربت مجدد شده از ایران به استرالیا رفتم، این مهاجرت مشکلاتی داشت و باعث شد من در حوزۀ ادبیات و شعر کمتر بتوانم فعالیت کنم. در آن روزگار البته وسایل اطلاع‌رسانی و ارتباط‌جمعی هم این‌قدر گسترده نبود. دیگر این‌که خود مهاجرت به سرزمینی که از نظر فرهنگی با ما متفاوت بود روی کار و کیفیت کار من تأثیر منفی گذاشت. همین باعث شد از جریان عقب بمانم. یعنی هم کم کار کنم و هم نتوانم کارهایم را ضمن به‌روز نگه‌داشتن به دست مخاطبان برسانم. دلیل سوم هم این است که من نه آدم خیلی پرکاری هستم و نه خیلی اهل رسانه. خب همین‌ها باعث شده که دیگران هم کمتر به سراغ من بیایند. حالا که فضای مجازی دامنۀ نشر را وسیع کرده است باز می‌بینم اگر تولید محتوا می‌کنیم حیف است در این بازار مکاره اثر گم شود. این است که در گوشۀ خویش نشسته و آن گونه که خود صلاح می‌دانم کار می‌کنم منتهی بسیار کم.

 

چه تفاوتی میان یک شاعر که در حصار فرهنگ و سنت‌هاست و کسی که دور شده از این ها می‌دانید؟

اگر منظور از حصار جنبۀ منفی آن است و سنت‌ها را زنجیری بر دست و پای شاعر می‌دانید پس شما هم سنت‌ها را نمی‌پسندید. طبیعی است که سنت اگر نادرست و غلط باشد دست‌و‌پا‌گیر خواهد بود. کسی که اسیر سنت‌های دست‌و‌پا‌گیر شده باشد آزادی خود را از دست داده است. انسان نا‌آزاد نمی‌تواند تمام توان خود را برای تولید محتوا به کار ببندد. یعنی نوآوری در کار او یا نیست یا اندک خواهد بود. اگر منظور از در حصار سنت‌ها این است که فرد در درون سنت فرهنگی خویش زندگی می‌کند و دور و جدا‌افتاده نیست، طبیعی است انسانی که در درون سنت فرهنگی خود زیست کند بهتر می‌تواند کار کند. بن‌مایه و قوت کار به خصوص از نظر زبانی از درون سنت فرهنگی انسان به دست می‌آید.

سید نادر احمدی شاعر و نویسنده افغانستانی
سید نادر احمدی شاعر و نویسنده افغانستانی

گر بخواهید ادبیات فارسی را به کسانی که فارسی نمی‌دانند بشناسانید آن را چه‌طور معرفی می‌کنید؟

تولید محتوا برای هر گروه از مخاطب اقتضائات خود را دارد. نخست باید نیاز و زبان مخاطب شناسایی شود و سپس برای آنان محتوا تولید شود. برای نافارسی‌دان‌ها باید با زبان خود آنان محتوا تولید و بر ایشان عرضه کرد.

نظرتان درباره ی تاریخ چیست؟

دانستن شیوۀ عمل گذشتگان هم جذاب و هم عبرت‌آموز است. زندگی گذشتگان برای من خیلی مهم است. مثلا دوست دارم شیوۀ رفتار و مواجهۀ آنان با مشکلات و بینش آنان نسبت به زندگی و امور روزمره را بدانم.

آیا گذشته چراغ راه آینده است؟

اگر ذهن سالمی داشته باشیم، شاید دانستن گذشته باعث عدم تکرار اشتباهات گذشته شود.

 

سادگی و آرامش نادر احمدی از کجا آمده است؟

اگر واقعا سادگی و آرامشی را در روش و منش من می‌بینید که البته مایۀ خوشحالی من است باید عرض کنم که این از خود زندگی می‌آید. برخی از این خصوصیت‌ها حتما ذاتی انسان است. من تا آنجا که به یاد دارم از دوران کودکی اهل جار‌و‌جنجال و خشم‌‌و‌خروش نبوده‌ام. همیشه دوست‌دار آرامش بوده‌ام. این را در خانواده‌ام هم می‌دیدم. در پدرم در مادرم و در زندگی خودم هم این نرم‌خویی برجسته بوده است همیشه. طبیعت هم منبع ژرفی برای این سادگی و آرامش است. مثلا من آب چشمه که نرم و آرام از زمین می‌جوشید را بیشتر دوست داشتم تا رودی که غلغله داشت و به قول ما جاغوری‌گی‌ها واغّص(صدای آب در رودخانه‌ای خروشان) می‌کرد. من معتقدم اگر انسان بتواند رنج‌های زندگی خویش را درست هضم کرده و با تاب‌آوری آن‌ها گنجینه‌ای برای خویش فراهم کند، هم به سادگی و هم به آرامش می‌رسد درست مثل که سنگ سرشار از سادگی و آرامش است.

 

درباره ی اسم شعر *چشمه‌چشمه سالنگ* کمی حرف بزنید؟

فکر می‌کنم منظور شما عنوان کتاب من یا همان مجموعه شعر چشمه‌چشمه سالنگ باشد. این مجموعه شامل کارهایی است که از زمان مهاجرتم به استرالیا تا به این اواخر سروده‌ام. از سرودن بخش عمدۀ این شعرها حدود نوزده سال می‌گذرد. خب این شعرها همه در قالب غزل و یکی‌دوتا هم در قالب غزل‌مثنوی سروده شده است. شعرهای آن هم در مضمون عاشقانه، اجتماعی و حس غربت و دوری از فرهنگ و سرزمین مادری سروده شده است. این مجموعه مستند خوبی برای نسل‌های آینده است که بفهمند غربت با یک شاعر می‌کند.

یک شعر از خودتان

یک غزل از کتاب چشمه‌چشمه سالنگ

 

قرار

همین‌که می‌رسم ای ایستگاه راه‌آهن!

به عطر دامن تو باد می‌زند دامن

 

مشام منتظرم پر شده از آن نارنج

و خون من شده آن لا‌به‌لای پیراهن

 

خوش آمدی و خوشا! چتر دامنت باز است

مرا بدون تو یخ می‌زند در این برزن

 

بساط قهوه و سیگار و بانگ نوشانوش

خیال می‌کنم این‌جا رسیده‌ای، ای زن!

 

-شبانه، قید عبور و مرور!

-پروا نیست

-به اضطراب عمیقم

دگر مزن دامن!

 

به روی صندلی خود نشسته‌ام بی‌تو

کنار صندلی تو نشسته‌ام بی‌من

 

قرار تلفنی‌مان…؟

-نبرده‌ام از یاد!

قرار ساعت هفت…

-ایستگاه راه‌آهن

 

قطار می‌رود و ماه می‌رسد از راه

از ابر و باد گلوبند ناز بر گردن

۳۱/۹/۲۰۰۳ آدلاید

[1] جورج فلوید سیاه‌پوستی آمریکایی که در سال ۲۰۲۰ پلیس آمریکا هنگام دستگیری او زانو بر گردن او گذاشت و باعث مرگ فجیع او شد

[2] واژه‌های ولسوالی(فرمانداری)، پوهنتون(دانشگاه) و استره محکمه(دادگاه عالی) را از زبان پشتو آورده‌اند تا در عرف اداری افغانستان جای واژه‌های فارسی را غصب کنند.

عکاس: فاطمه احمدی

لینک کوتاه: https://mohajer.news/?p=2675
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
Email
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آخرین مطالب
آخرین دیدگاه ها
پر بازدیدترین ها
0
دیدگاه شما ارزشمند است، لطفا نظر دهید.x