مدتی است به شکل عجیبی، مجددا موضوع اتباع افغانستانی با رویکرد «افغانهراسی» در فضای شبکههای اجتماعی و برخی رسانهها اوج گرفته و از زوایای مختلف بدان پرداخته میشود.
بررسیها نشان میدهد؛ در نقطه مقابل هم چنانچه پیشبینی میشد، همین فضا در حال شکلگیری در میان افکار عمومی افغانستانیها است.
سوالی که در این خصوص وجود دارد این است که چه اتفاقی افتاده که یکباره فضای مجازی مملو از اخبار و گزارشهای هدفمند در مورد مهاجرین افغانستانی شده و چرا بیش از «اشتراکات» دو ملت بر «اختلافات» تاکید می شود؟
افغانستان از زمان تاسیس در سال ۱۷۴۷م (۱۱۲۶ش) به عنوان یک واحد سیاسی مستقل در مرکز آسیا توسط «احمدشاه ابدالی (درانی) تاکنون و دستِکم طی پنجاه سال گذشته همواره از اختلافات و منازعات فراوان داخلی و دستاندازی قدرتهای خارجی رنج برده و صفحاتی دلخراش و غمانگیز را در تاریخ خود رقم زده است.
این تحولات ناخوشایند، افغانستان را به کشوری تبدیل کرده که به نسبت جمعیت آن یکی از بیشترین آمارهای مهاجرت را دارد.
از سویی؛ به دلایلی که بدان اشاره شد، طی این سالها و به ویژه پس از به قدرت رسیدن مجدد گروه طالبان در این کشور، بخش قابل توجهی از این مهاجرین، ایران را به عنوان مقصد مهاجرت خود انتخاب کردهاند.
با این توضیحات، دستِکم چند سوال مهم پیرامون این موضوع مطرح است که افکار عمومی نیاز دارد پاسخ دقیقی درباره آنها بشنود:
نخست اینکه؛ آیا موج مهاجرت اتباع افغانستانی به ایران مبتنی بر ضوابط قانونی و تحت نظارت است و اگر نیست دلایل آن چیست؟
دوم اینکه؛ آیا مهاجرت افغانها برای کشوری با خصوصیات ایران، تهدید است یا فرصت، ابعاد آن چیست و آیا باید در این خصوص نگران بود یا خیر؟
سوم اینکه؛ فضاسازیهای نوبهای و موجسواری رسانهها و شبکههای معاند در موضوع مهاجرین افغانستانی چرا و با چه هدفی صورت میگیرد؟
چهارم اینکه؛ آیا حاکمیت جمهوری اسلامی ایران بر این پدیده اشراف دارد یا چنانچه برخی ادعا میکنند کار از دست در رفته است؟
پاسخ به سوال نخست را باید از چند زاویه مورد توجه قرار داد که مهمترین آن، ریشهیابی تحولات داخلی افغانستان و نقش عوامل خارجی در آن است، چه، تقریبا بر کسی پوشیده نیست که عامل اصلی شرایط کنونی افغانستان مداخلات بیگانگان بهویژه نیروهای ناتو به رهبری آمریکا طی بیست سال اشغال این کشور است.
اشغال افغانستان توسط آمریکا و متحدینش در ناتو که در سال ۲۰۰۲ به بهانه مبارزه با تروریسم و مشخصا گروه طالبان انجام شد، نهایتا به خروج خفتبار آنان از این کشور و بازگشت مجدد طالبان به قدرت منجر شد و اشغال این کشور، تنها چیزی که برای شهروندان افغانستانی به همراه نداشت، امنیت، ثبات و آرامش بود، موضوعی که در کنار غارت ثروت ملی این کشور به مهمترین دلیل موج مهاجرت افغانها تبدیل شد.
زاویه دیگر اینکه؛ وقتی انسانهای ظلمدیده و زجرکشیده از پس سالها سختی و آوارهگی، ناگزیر عزم مهاجرت میکنند، منطقا مقصدی را برای خود انتخاب میکنند که بهترین شرایط ممکن را برای زندگی آیندهشان داشته باشد، لذا با توجه به تمام مولفههای مذکور در سطور ابتدایی و البته برخوردهای ناشایست دیگر کشورها از جمله اروپاییها با پدیده مهاجرین، منطقا ایران بدلیل نزدیکی، اشتراکات فرهنگی، زبانی و دینی، بهترین گزینه برای آنان است، لذا نباید آن را غیر طبیعی دانست.
در خصوص سوال دوم باید ابتدا به این نکته اشاره داشت که پدیده مهاجرت و مهاجرپذیری یک کشور الزاما پدیده منفی و خسارتباری نیست و کشورهای درگیر با این موضوع همواره تلاش میکنند با نگاهی متوازن و متناسب، از وجوه تهدیدآفرینی این پدیده کاسته و بر استفاده از فرصتهای آن متمرکز شوند.
نگاهی گذرا به شیوه استفاده از ظرفیت مهاجرین در کشورهای توسعهیافته یا در حال توسعه مصادیق بسیاری را به دست میدهد که این کشورها چگونه توانستهاند از یک تهدید بالقوه فرصت بسازند و از آن در مسیر تقویت حوزههای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی-امنیتی خود بهره ببرند.
حال ممکن است این سوال مطرح شود که کشوری با شرایط خاص اقتصادی و امنیتی مثل ایران را چگونه میتوان با نمونههای موفق در استفاده از ظرفیت مهاجرین قیاس کرد؟
پاسخ اما کاملا روشن است؛ چه، ایران بر خلاف برخی جوسازیهای سوء و هدفمند که میکوشند، کشور را در مقوله مهاجرپذیری یک متضرر صرف قلمداد کرده و از این رهگذر به نفرتافکنی میان دو ملت دامن بزنند، هم در حوزه اقتصادی به ویژه از نقطهنظر اشتغال مهاجرین در بخشهای مهم اما کماقبال نزد شهروندان ایرانی، هم در حوزه فرهنگی از زاویه گسترش دایره تمدنی و هم در حوزه سیاسی-امنیتی از جهت همذاتپنداری روحی-روانی از این موضوع منتفع شده است.
با این تفاسیر؛ گرچه این پدیده هم مانند بسیاری از موضوعاتی از این دست، در صورت سوء مدیریت و عدم کنترل میتواند به یک تهدید و گره امنیتی تبدیل شود، اما در ذات خود بهویژه در خصوص اتباع افغانستانی اینگونه نیست و با اشراف کامل و مدیریت لازم، می تواند واجد فرصتهای قابل توجه باشد و نباید بابت آن نگران بود.
در پاسخ به سوال سوم با توجه به آنچه پیشتر در خصوص رفتار بیگانگان و سابقه آنها در تحولات این منطقه ذکر شد، باید گفت؛ راهبرد غرب بهویژه آمریکا و انگلیس در این منطقه مبتنی بر خلق بحران و تفرقهافکنی میان ملتهایی است که در صورت اتحاد، منافع آنها را به خطر میاندازند.
تاریخ مداخلات غربیها در مناطق مختلف، از شرق دور، شبهقاره و غرب آسیا گرفته تا شرق اروپا، آفریقا و آمریکای لاتین نشان میدهد که «تامین منافع» از طریق تفرقهافکنی، ناامنسازی و جنگافروزی شیوه مرسوم آنهاست و طبیعی است که در این موضوع نیز آنها بهدلیل عدم حضور مستقیمشان با تکیه بر عملیات روانی و مبتنی بر اصول جنگ شناختی از هر سوژهای برای تشدید اختلاف بهره ببرند.
در پاسخ به سوال چهارم نیز چنانچه ذکر شد، ابتدا باید همه توجهات معطوف به خصوصیات میدانی که غرب میخواهد ایران را در آن گرفتار کند، باشد. در این خصوص پرداختن به وجوه و ابعاد متعدد و البته پیچیده موضوع «افغانستان» در راهبرد کلان نظام از زوایای مختلف سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بسیار ضروری و حائز اهمیت است.
فقط مرور صحنهآرایی خطرناکی که آمریکاییها پس از توافق با طالبان در دوحه انجام دادند تا از آن رهگذر ایران را درگیر چالشی در حد یک جنگ نظامی در مرزهای شرقی خود کنند، کافی است تا بفهمیم حاکمیت جمهوری اسلامی چگونه با اشراف و هوشیاری کامل، ضمن مدیریت طالبان، کشور را از افتادن در دام سناریویی شوم و جنگی فرسایشی حفظ کرد.
اتفاقا مرور جوسازیهای رسانهای در مقطع زمانی تابستان ۱۴۰۰ به وضوح نشان میدهد که در این عرصه، چگونه ماشین رسانهای غربیها با روشهایی شبیه آنچه این روزها شاهدش هستیم، ضمن تحریک افکار عمومی (که متاسفانه بسیاری در داخل نیز در دام آن گرفتار شده و بدان دامن زدند) سعی کرد قوه عاقله نظام را دچار خطای محاسباتی کند.
بر این اساس؛ باید اطمینان داشت که مسئولین مربوطه و دستگاههای تصمیمگیر در این حوزه، ضمن اشراف بر همه ابعاد مسئله، نسبت به موضوع، حساسیت ویژه داشته و برخلاف ادعاهایی که این روزها در شبکههای اجتماعی و البته برخی رسانهها مطرح و همچنین فضاسازیهایی که با هدف افغانهراسی انجام میشود، ابعاد مختلف این پدیده را تحت اشراف دارند و در مسیر مدیریت بهینه آن گام بر میدارند.