برایم جالب شده است بفهمم آنهایی که برای اخراج فلهای افغانستانیها هورا میکشند یا به هر طریقی با این روند همراهاند چگونه فکر میکنند یا ذهنشان چطور کار میکند. در واقع «منطق گزارهها»هاشان (یعنی اظهارات، ادعاها، توجیهات، استدلالها و جملهسازیهاشان) توجهام را جلب کرده است. برخی از این گزارهها را میشود با ارجاع به فکتها و واقعیتها ابطال یا دستکم تعدیل کرد. مثلاً اینکه افغانستانیها عامل اصلی بیکاریاند یا اکثر جرموجنایتها زیر سر آنهاست و ادعاهایی از این دست. برخی دیگر از این گزارهها اما نیازی به ارائهی واقعیتها و فکتها ندارند. مشکل این گزارهها درون خودشان است. به اصطلاحِ منطقیون «خود-متناقض»اند، یعنی خودشان با خودشان به مشکل میخورند یا، به تعبیر سادهتر، یک بخش جمله با بخش دیگر آن همخوانی ندارد یا مقدمهچینیها با نتیجهگیریها همساز نیست یا همزمان ادعاهای متضادی مطرح میشود، تا جایی که آدم نمیداند باید دُم خروس را باور کند یا قسم حضرت عباس را.
بد نیست چند مورد از این «دریوریها» را به اختصار بررسی کنیم. شاید بشود به این یادداشت به چشم «تمرین روشناندیشی» نگاه کرد. خوب است آدم اگر میخواهد از چیزی دفاع کند (مثلاً از همین اخراج افغانستانیها) حرف نامربوط نزند، مُهمل نبافد و چرند نگوید. «ایران آزاد»ی که خیالاش را میپروریم به ذهنهای نقاد، نکتهبین و سختگیر نیاز دارد.
اول. در دایرکت با طلبکاری از من میپرسد «در جنبش ۴۰۱ کجا بودی؟» لابد منظورش این است وقتی ما داشتیم در خیابانها اعتراض میکردیم و از نیروی انتظامی کتک میخوردیم شما تشریف نداشتی. و درست همان موقع پای یکی از پستها که دربارهی اخراج افغانستانیهاست مینویسد «نیروی انتظامی! تشکر! تشکر!»
دوم. دو روز قبل مینوشت جمهوری اسلامی افغانستانیها را به ایران راه داده تا از آنها برای خود پیادهنظام و نیروی سرکوبگر و لشکر فاطیمون و فلان و بهمان بسازد. امروز مینویسد همهی افغانستانیها جاسوس اسرائیل و عوامل موساد و خرابکار و فلان و بهماناند. آخرش افغانستانی کدام است؟ سرباز حکومت یا عامل بیگانه؟
سوم. میگوید ما فقط با مهاجران غیرقانونی مشکل داریم. قانونی اگر باشد ایرادی ندارد. با مهاجر «قانونی» اما چطور برخورد میکند؟ برای مهاجر «قانونی» چه حق و حقوقی قائل است؟ به مهاجر «قانونی» با چه چشمی نگاه میکند؟ چه گُلی به سر مهاجر «قانونی» میزند؟ جوابش روشن است: مهاجر «قانونی» هم در نگاهش چیزی نزدیک به هیچ است. برای مهاجر «قانونی» هم در نهایت حق و حقوق خاصی قائل نیست و اساساً قرار نیست گُلی به سرش بزند. مهاجر «قانونی» هم قرار نیست هیچوقت «یکی از ما» بشود، قرار نیست هیچگاه ایران را وطن خود بداند و هموطن ما بشود، قرار نیست هیچ زمانی فرودست نباشد و به چیزی جز زیستن در حاشیه فکر کند.
چهارم. مدام از «کوروش کبیر» و «منشور حقوق بشر» و «ایرانیها همیشه پذیرای فرهنگهای دیگر بودهاند» و «ایرانیان را از آغاز با تمدن و مهرورزی و احترام به اقوام دیگر میشناختهاند» در گوش ما روضه میخواند اما به افغانستانیها که میرسد همهی اینها به ناگهان فراموشاش میشود و یادش میآید که «خون افغانی دیه ندارد» و «اصلاً ما ایرانیان فرهیخته را چه به این پاپتیها» و «همهی افغانیها را باید مثل چی بیرون انداخت» و غیره و غیره. آن «ایرانیِ متمدنِ مهماننوازِ کوروشپرستِ حقوقِ بشری» در چشمبرهمزدنی تبدیل میشود به یک عربدهکشِ بیاعصابِ کینتوز که شعار «اخراج باید گردد» از دهانش نمیافتد.
پنجم. به خود میبالد که فرهنگ ایران همیشهی تاریخ آنچنان غنی و نیرومند و جذاب بوده که حتی اقوام مهاجم را در نهایت در خود ادغام میکرده و آنها را به شکل خود درمیآورده و به اصطلاح «ایرانی» میکرده است. ولی از خود نمیپرسد چرا این فرهنگ به افغانستانیها که رسیده از کار افتاده و در ادغام آنها ناتوان بوده است؟ چرا نتوانسته آنها را که اتفاقاً پیشاپیش از بسیاری جنبهها (مثلاً زبان و فرهنگ و دین) به ما نزدیک بودهاند (در حقیقت، «نزدیکترین به ما») «ایرانی» کند؟ چرا نتوانسته افغانستانیها را که بسیاریشان اصلاً خود را «ایرانی» میدانند یا ایران را وطن خود میفهمند در ایران جا دهد و از آنها هموطن بسازد؟
ششم. پای «ایران بزرگ فرهنگی» و «ایرانشهر کهن» که وسط باشد به کمتر از «جیحون تا فرات» رضایت نمیدهد و همهی این جغرافیا (افغانستان که سهل است، بعضاً تا قلب هند) را جزئی از حوزهی تمدنی ایرانی و قلمرو زبان شیرین فارسی میداند و از جدایی آنها از «مام میهن» مینالد اما با افغانستانیهای «واقعی» که طرف میشود ناگهان کل فانتزیاش فرو میریزد و ترجیح میدهد آنها را از خود براند. انگار دیگر برایش صَرف نمیکند که آنها را گردن بگیرد.
هفتم. روز و شب برای لب تشنهی امام حسین و مظلومیت علیاصغر اشک میریزد و ظهر داغ عاشورا برای لحظهای از خاطرش نمیرود ولی ابایی ندارد زنان و بچهها (و مردان) را در تابستان تفتیدهی این روزها تشنه و گرسنه راهی اردوگاه کند، اموالشان را بعضاً به جیب بزند، در توهین و تحقیرشان سنگ تمام بگذارد و در نهایت رد مرز کند.
هشتم. کل این «سیاست اخراج» را با دغدغهی امنیت ملی توجیه میکند اما برای یک لحظه هم پیش خود نمیاندیشد که اتفاقاً با همین سیاستاش دارد امنیت ملی را به خطر میاندازد. به این فکر نمیکند که تازه از اینجا به بعد است که رابطهی ایرانیها و افغانستانیها (و رابطهی دو کشور) به معنای دقیق کلمه امنیتی میشود. فکرش نمیرسد که با دامنزدن به نفرت نژادی و تحقیر ملی و از-خود-راندن اینهمه آدم (آنهم به بدترین شکل ممکن) آیندهی دو ملت را آبستن کینتوزی و انتقامگیری و تنشآفرینی میکند. ظاهراً عقلاش قد نمیدهد که اگر دغدغهی امنیت ملی هم دارد رویهای که در پیش گرفته دست بر قضا جدیترین تهدید برای امنیت ملی است.
نمونههای یاوهبافیهای گفتار افغانستانیستیزی را میتوان ادامه داد. تا همینجا ولی کافی است. مشت نمونهی خروار.