هریک از ما به دلایل گوناگون دوست داریم هم در نزد خود و هم در نزد دیگران انسانی اخلاقی تلقی شویم. در حقیقت، ما هم نگران تصویر اخلاقیِ خویش در نزد خودمان هستیم و هم نگران این تصویر در نزد دیگران. اما نکتهٔ دیگری که این مسئله را اندکی پیچیدهتر میکند دو نوع هویتی است که بسیاری از ما داریم: یکی هویت فردی و دیگری هویت اجتماعی. هویت فردی آن هویت منحصربهفردی است که هریک از برای خویش قائلایم، در حالیکه هویت اجتماعی آن هویتی است که ما به دلیل عضویت در گروهی خاص (ملیت، نژاد، جنس / جنسیت، قومیت و …) آن را داریم. اهمیتی که برای این گروه قائلایم نیز در هویت اجتماعیِ ما تأثیر مهمی دارد. هرچه عضویت ما در گروهی برایمان مهمتر باشد در این صورت هویتی که از آن گروه اجتماعی میگیریم بیشتر خواهد بود.
اگر یک افغانستانی تجربه های نامطلوب خود در ایران را بازگو کند
حال اگر یک افغانستانی یا ایرانی ــ افغانستانی از تجربههای نامطلوب خود در ایران بگوید مبنی بر اینکه متأثر از تبعیضها، تصورات کلیشهای و پیشداوریهای بسیاری بوده است، دو اتفاق ممکن است رخ دهد:
(۱) تصویری که من از خودِ اخلاقیام ( moral self) دارم در نزد خودم و دیگران به خطر افتد. چرا؟ چون ممکن است تعدادی از همان نگرشهای نژادپرستانه را داشته باشم، یا هرازگاهی تعدادی از رفتارهای نژادپرستانه را انجام داده باشم یا اگر آن رفتارها را انجام نداده باشم، انجامدادن آنها را بلااشکال تلقی کنم، یا بخشی از عاطفههای نژادپرستانه را تجربه کرده باشم.
(۲) ممکن است وقتی یک افغانستانی یا ایرانی ــ افغانستانی از رفتارها، عواطف و نگرشهای نژادپرستانهای که در ایران تجربه کرده و از بخشی از ایرانیان دیده است سخن بگوید، هویت اجتماعیِ من، که در این مورد هویت ملیِ من است، فعال و تهدید شود. در چنین شرایطی، فعالشدن هویت ملیِ من هنگامی رخ میدهد که تصویر اخلاقیِ این گروه در حال خدشهدارشدن است.
چه تصویر اخلاقیِ من از خودم بهعنوان یک فرد دچار تهدید شود (مثلاً از طریق مواجهه پیداکردن با این واقعیت که نگرشی، عاطفهای یا رفتاری نژادپرستانه داشتهام) و چه تصویر اخلاقیِ من بهعنوان عضوی از یک گروه دچار مشکل شود (مثلاً بخش بزرگی از ایرانیان هنوز گرایشهای نژادپرستانه دارند)، در هر دو صورت، تنوعی از مکانیسمهای دفاعی را انتخاب میکنیم تا تصویر اخلاقیای که از خودمان داریم را حفظ کنیم. اما چه راهکارهایی انتخاب میکنیم؟
مکانیسم دفاعی ما
- توجیه (justification) یا دلیلتراشی برای عمل غیراخلاقی تا بلکه از شر احساس گناه رها شویم. مثلاً «همه این کار را میکنند» یا «هدف وسیله را توجیه میکند.»
- انکار (denial): «چه کسی گفته ایرانیان نژادپرست هستند؟» یا «منظورم نژادپرستی نبود» یا «چنین تصمیمی نداشتم.»
- کماهمیت جلوهدادن (minimization / downplaying / underestimation) عمل غیراخلاقی: «آنقدرها هم که شما میگویید نژادپرستی در ایران فراگیر نیست» یا «دیگر شورش را درآوردهاید.»
- اعتبارسازیِ اخلاقی (moral credentialing): «من دوست افغانستانی دارم، پس نمیتوانم نژادپرست باشم.» این حرف مثل این است که بگوییم چون من خواهر، مادر یا زن دارم، نمیتوانم علیه زنان دارای تبعیض جنسی باشم. میتوان همزمان هم دوست افغانستانی داشت و هم علیه افغانستانیها نژادپرست بود.
- انسانیتزدایی (dehumanization) از قربانی: در این موارد، هدفِ تبعیض را کمتر از انسان تلقی میکنیم تا کارهای غیراخلاقیمان آنچنان هم غیراخلاقی جلوه نکند. مثلاً کسی را که حیوان تلقی کنیم راحتتر آزار میدهیم یا حیوانها را میتوان کشت. بنابراین انسانیتزدایی یکی از راهکارهایی است که بهکار میبریم تا اعمال غیراخلاقیمان را توجیه کنیم و احساس شرم نیز نکنیم. البته در موارد افراطی، از انسانیتزدایی نه تنها برای توجیه، بلکه برای توصیه به رفتار غیراخلاقی استفاده میشود.
- خارجکردن قربانی از شمول اخلاقی (moral exclusion): یکی از پدیدههایی که در اینگونه موارد با آنها مواجه میشویم این است که بنا به دلایل مختلف، قربانیِ کنش غیراخلاقیمان را از دایرۀ افرادی که در حق آنها نباید کار غیراخلاقی کنیم خارج میکنیم. وقتی از کسی انسانیتزدایی کردیم، در این صورت، دیگر رعایتکردن اخلاق در حق وی چندان اهمیتی هم ندارد. مثلاً وقتی آقای محدثی همۀ افغانستانیها را بالقوه مروجان تروریسم میداند، همزمان مرتکب خطای بینش تعمیمدهی و انسانیتزداییِ پنهان شده است.