آقای فرماندار
سلام
این روزها بنابر دلایلی، مهاجران افغانستانی در کشور ما شرایطی دشوار تر یافته اند؛ فشارها بر آنان افزایش یافته و هر روز هم طرحی و ابلاغ تازه ای، مسیر زندگی در ایران را برایشان پیچیده تر می کند؛ نمونه اش همین ممنوعیت فعالیت مهاجران افغانستانی در بازارهای سیار مشهد.
از مهاجرت دفاع نمی کنم و من هم مثل همه ایرانیان میدانم که کوچ افغانستانی ها به ایران، گاهی واقعا مشکل آفرین بوده است.
ولی شاید یکی از تفاوت های من با شما و بسیاری دیگر این باشد که من در رادیو دری علاوه بر همکاران هموطنم، با عده ای از بهترین ها، فرهیخته ترین ها، شریف ترین ها و به قول خودمان درست و حسابی ترین های مردم افغانستان همکارم و ساعت ها از روزم را کنار آنها میگذرانم. شاید برای خیلی ها شنیدن عبارت«ملت برادر افغانستان»، فقط یک حرف باشد؛ اما برای من یک حقیقت ملموس است و امروز از سر اتفاق، بیش از همیشه،این را حس کردم، وقتی همکار مهاجرم از جلسه دیدار وزیر خارجه طالبان با نمایندگان تشکل های مهاجران افغانستانی برگشته بود. بصیراحمد حسین زاده که چند روز است مثل خیلی از هموطنان مهاجرش، از مصوبه کمیسیون اجتماعی فرمانداری مشهد درباره ممنوعیت دستفروشی افغان ها دل ناخرسندی دارد. امروز که از جلسه با وزیر خارجه طالبان برگشت، همین که لب باز کرد حرف بزند، بغض کرد. صورتش برافروخته شد و چشم هایش به اشک نشست. او یک دختر نوجوان نیست که شاید به تلنگوری شیشه بغضش بشکند. بصیراحمد مرد ۵۰ ساله ای است با موهای جوگندمی و کوله باری از تجربه های زندگی در مهاجرت که از کودکی در ایران بزرگ شده، تحصیل کرده، متاهل شده، کار کرده و فرزندانش هم در ایران متولد شده و بالیده اند.
می گفت در این نشست، قرار بود نمایندگان #مهاجران_افغانستانی از کاستیها و مشکلات بگویند، او هم خواسته از فشارهای اخیر بگوید و از وزیر خارجه طالبان بخواهد در مذاکراتش با ایرانی ها، برای کاهش این فشارها رایزنی کند؛ اما همین را نتوانسته بود بگوید. می گفت: هر چه دلم را آوردم و بردم تا کمی از مشکلات بگویم، نتوانستم. نتوانستم از استاندار خراسان رضوی و فرماندار مشهد به نزد وزیر خارجه طالبان، گلایه و شکوه ببرم. این ها را که می گفت بغض کرد، چشمهایش شد پیاله اشک و صدایش لرزید… گفت: هر چه فکر کردم دیدم هر چه باشد و هر چه بشود، پیوند دلم با این طرف محکم تر است!
اقای فرماندار
یک کلام؛ بصیراحمد حسین زاده خودش را جزء خانواده ما می دانست و دلش نیامده بود از اهل خانه به بیگانه گله کند.
عمق شرافت این همکار مهاجر من آنجا بیشتر به چشمم آمد که در ادامه گفت: پسر ۲۵ ساله ام در خانه بیکار شده و وقتی از او پرسیده ام که چرا به مغازه نمی روی، می گوید از ماموران اداره کار مدام در حال فرارم!
آقای فرماندار
همکار افغانستانی من در رادیو دری، با کوله باری از تجربه های تلخ و شیرین کار و زندگی در مهاجرت، از کودکی اش، در ایران عزیز، در کشوری با مردمان همزبان و هم کیش و هم تاریخ خود، اصیل و نجیب زیسته؛ بی هیچ قصوری. تحصیل کرده، کار کرده، نان از بازو و اندیشه و قلمش خورده و فرزندانی نجیب پرورش داده است، اما حالا هر روز صبح را با این اضطراب به شب می رساند که پسرش را دست بگیرند و از این کشور که پناهگاه اوست، اخراج کنند؛ اما حتی همبن اضطراب پدرانه با همه تلخی و فراوانی اش، نتوانسته وادارش کند حرمت نان و نمک خورده با برادران ایرانی اش را بشکند. مقابل مقام طالبان، استخوان در گلو، زبان به کام گرفته و بغض و اشکش را فروخورده، سکوت را بر شکوه ترجیح داده است.
آقای فرماندار
این افغانستانی های مهاجر که این روزها در بعضی تصمیمات، مجاز و غیرمجازشان به یکچوب رانده شده اند، همان هایی هستند که ۸ سال کنار ما علیه رژیم منفور صدام جنگیده و بیش از دو هزار شهید داده اند. همان ها هستند که در روزهایی که دور نیست، با پیشانی بند فاطمیون در دفاع از زینبیه دمشق، کنار ما ایستادند و صادقانه گوهر جان باختند. حالا درست است که در میان، این خیل مهاجران گاهی، برخی حرمت دار سفره صاحبخانه نبوده اند، اما چنان نباشد که کوکبه برادری و همسایگی شکسته شود و رسم مودت بر زمین بماند.
آقای فرماندار!
بپذیریم مهاجرت برای افغانستانی ها نه یک انتخاب که یک اجبار تلخ بوده است. راهی جز ترک وطن نداشته اند، همان طور که امروز نیز واقعا راهی برای بازگشت ندارند. وطن، عزیزترین ثروت هر دلی است؛ اما چه می شود کرد با سرنوشت مردمانی که چهل سال است درگیر انفجار و انتحارند و امروز نیز حاکمانشان دخترانشان را از آموختن و کار باز می دارند و تغذیه ۹۵ درصد جمعیتش وابسته به برنامه های سازمان های جهانی است. بگذریم از اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک بسیاری از مهاجران افغان با حاکمان امروز افغانستان و سختی زندگی در سایه حکومتی که هنوز هیچ کشوری در جهان آن را به رسمیت نشناخته ست.
فراموش نکنیم مرزها واقعیتند، اما نمی توانند آنقدر جدی باشند که بر انسانیت، محبت، همدلی، نوع دوستی، و عشق تبصره بزنند.
در مصوبه هایمان منصف تر باشیم و جامعتر بیاندیشیم.
مطلب فوق توسط خانم دکتر الهام امین نویسنده و شاعر مطرح ایرانی و کارشناس و دبیر سایت رادیو دری نوشته شده است.
#مهاجرت_جرم_نیست