این قصه از سواحل آمو شروع شد
این قصه از سواحل آمو شروع شد با کوچ دسته های پرستو شروع شد ناگاه در مسیر قریب الوقوع مرگ تنها گذشته ثانیه ای از
این قصه از سواحل آمو شروع شد با کوچ دسته های پرستو شروع شد ناگاه در مسیر قریب الوقوع مرگ تنها گذشته ثانیه ای از
سرمایه ی عیش، صحبت یاران است دشواری مرگ، دوری ایشان است چون در دل خاک نیز یاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان
ناله ها و شکوه ات را من به گوش دل شنیدم که بگفتی ای عزیزم البس غم ها بدیدم بگذر ای فرزند نازم زین همه
عشق به ما آب و نان نداد ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺗﮑـــﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ نشئه ﺷﻮﻡ
بوسه بر گلوی نی یک عمر در عزای شما گریه می کنم درخواب هم برای شما گریه می کنم تنها نه درمحرم و تنها
يلدا، نه شب که ماه دل آرای کابل است ماه تمام در دل شبهاي کابل است از پشت ابر، نه که این بُرقع سیاه با
ليلا مهاجر است که حرفی نميزند آزرده خاطر است که حرفی نميزند ليلا نماد غربت اين حال و روز ماست درد معاصراست که حرفی نميزند
امروز هم زوار حرم رد مرز شد با گریه از کنار حرم رد مرز شد دشوار بود راه رسیدن ولی دریغ از پیش کفشدار حرم
فرش و ظرف کاسه دارم میخری جفت کفش کهنه دارم می خری چیزی به خوردن ندارم هم وطن کودک یک ساله دارم می خری بهر
آي باران آی باران! دوست دارم عاشقانه نم نم باریدنات را صبحها بر بام خانه آی باران لطف کن ما ساحل و دریا نداریم گل
غزل نشد وطنم، اشکِ بیامان: وطنم! فرار میکنم از این وطن به آن وطنم قلمروِ کلماتم مرا که اکنون راند جزیره شد وطنم، ابر خونچکان
زمین در حال نابودی زمان در حال نابودی تماشا کرد ما را یک جهان در حال نابودی چنان خوابی که وحشتناک، در اوج شگوفایی که