می آیم آبوار فرود
با شتاب و شکوه
از فراز فیروز کوه
چشمهایم را مردی پر میکند
که چپلی هایش را وصله میزند
چوپانی با یک گله از گوسفندهای با احساس.
در شرق گر گها هم مهربانترند
رو بدشت میگذارم
غژدی ها
کوچی ها
و کولی ها
با شترانی با بارهای از غیرت و غرور
من با جگلن در غزنی
مسعود در پنجشیر
اقبال در لاهور
گاندی در هند
وچمران در دهلاویه
همسنگر بودم
آنسوتر روستایی است
که درآن ازبکها با لهجه هزارگی حرف میزنند
آذری ها به پارسیان فارسی می آموزند
و هندوها با تاجیک ها کشتی میگیرند
لاهوری ها با ناهوری ها نهار میخورند
و پشتون هایی که دری زبان مادری شان است
دیشب جای تان خالی
عروسی میرزا نوروز بود
با یلدا بانو.
رقص کردی ازبکها در تالار بلند ترکمنستان
عروسی با گیسوان بلند
و دامادی نشسته بر اسپ سرخ ترکمن
تاجیک اصفهانی خواند
ملاممد جان به مزار رفت
عثمان ، نوایی نواخت
ومن بخال هندویشان بخارا و بلخ را بخشیدم
دار الامان کجاست
دلم گلبهار میخواهد
دلم انار قندهار میخواهد
در سفره ام
چای دارم از چین
قند دارم از تاشکند
شکر دارم از لشکرگاه
نبات دارم از هرات
انگور دارم از قرباغی
کته دارم از کلکته
قابلی دارم از کابل
وجاده ابریشم همچنان ادامه دارد
نوروز که میشود
جَندَه های مولا در مزار بالامیرود
در سفره هفت سینم.
سبزه می گذارم از سبزوار
سنجد میگذارم از سمنگان
سکه میگذارم از سیستان
سیب میگذارم سراوان
سرکه میگذارم از سرپل
سمنو میگذارم از سرخس
سیر میگزارم از سرینگر
کاش این مرز ها نبودند
میرجاوه را دوست ندارم
اسلام قلعه را نیز
پدرم در جاغوری
مادرم در یکاولنگ
عمویم در بنارس
خاله ام در کویته
کاکایم در کشمیر
برادرم در بدخشان
عمه ام در ازمیر
و خودم تبعیدی ژوهانسبورگ
من از خاندان خراسانی هستم که در آن
خورشید را غروبی نبود
دلم برای نسواری های مقر
کاکه های کابل
تیکه داراهای کارته سخی
و موتر وانای جمال مینه تنگ شده
دیروز سه شنبه بود
اما من صبحانه را در دوشنبه با رودکی
نهار را در غزنی با بیرونی
و شام را در قونیه با مولانا بودم
و از عشق می سرودم
سرخوشم از آهنگهای سرآهنگ
دمبوره های هزارگی
و مرثیه هایی برای سردار گل ممد
از تربتم جامی بریز
میخواهم با خیام در نیشابور شراب بنوشم
به خواجه در هرات آب پغمان تعارف کنم
و به بوعلی در همدان شربت خاکشیر برسانم
رفته بودم به زیارت بودا در بامیان
سعدی آمده بود از شیراز
غالب آمده بود از دهلی
و صایب از تبریز
به سید جمال بگویید
کنر منتظر قدم های توست
در قاهره چه میکنی
هندو نکشته ام
اما ازهندوکش سر چشمه گرفته ام
از دامنه های هیمالیا به هیرمند میریزم
تا مرا زال در زابل بنوشد
ورستم در کابل
ودر کاشان سهراب از من سیراب شود
آب را گل نکنیم
ما باشندگان خراسان بزرگیم
عشق در جان ما و شعر در خون ما جاریست
ما باشعر می جنگیم
با شعر حرف میزنیم
با شعر متولد میشویم
و با شعر میمیریم
ما حرف های مشترک
لهجه های مشترک
الفبای مشترک
کاسه های مشترک
و دردهای مشترک داریم
به بیدل زنگ زدم
گفت با اقبال نشسته است و چایی سبز مینوشد
مرا دعوت کرد
اما من رفته بودم با حافظ در ملکوت
با فردوسی به زیارت امام رضا.
یلدا را دوست ندارم
که نام دیگر نا برابری است
که طولانی ترین شب سال تهران
کوتاه ترین شب سال ژوهانسبورگ باشد
این یعنی
سهم بلند من از یلدای گیسوان تو
و سهمناچیز آفریقا
فنلاند را فراموش کن
که تنها سالی دوبار گیسوانت را لمس میکند
من به این آپارتاید اقلیمی اعتراض دارم
دختری در آفریقا به موهای کوتاهش
اکستنشن ببافد
و دختری در اروپا با گیسوانش طناب بسازد
در روی سپید و موی سیاهت
یک آفریقا آپارتاید موج میزند
گیسوان تو از طلا
گیسوان من از زغال
گیسوان تو لخت
و گیسوان من فرفری
شب ۷۰ ساله فلسطین
و روز. ۷۰ ساله اسرائیل
خسته ام از اینهمه تبعیض جغرافیایی
هیچ شبی را بلند
و هیچ روزی را کوتاه نمیخواهم
و به استوای اقلیم هفتگانه خاک می اندیشم
جایی که روز و شب برابر باشد
و گرگ و میش برادر
سید عبدالله حسینی
برای یلدای ۹۶