شنبه 3 قوس 1403 برابر با Saturday, 23 November , 2024
جستجو
Close this search box.

مرحوم دکتر سید علی موسوی مشکات، فعال ادبی مهاجر، داستان نویس و شاعر افغانستانی مقیم ایران بود. او متولد 1361 در شهر قم و در سال 1401 نیز در همین شهر، رخت از جهان بست.

زندگی نامه سید علی مشکات:

سید علی مشکات در بیست و چهارم دی ماه سال 1361 در شهر قم چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند و همزمان به شاعری روی آورد. وی در رشته زبان و ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی از دانشگاه بین الملل قزوین فارغ التحصیل شد و سپس مقطع کارشناسی ارشد را از دانشگاه اصفهان و مقطع دکتری را از دانشگاه تهران اخذ نمود.
از کودکی، کتابخانه پربار پدر، او را به کتاب خواندن برانگیخت و نخستین شعله آشنایی اش با ادبیات را برادرش در او برافروخت و اولین صله نوشتن را از او دریافت کرد. آغاز تحصیل در رشته ادبیات برای او آغاز آشنایی با ادبیات معاصر گردید و ماحصلش جوایز متعدد ادبی در زمینه شعر و داستان نویسی بود.
در سال 1384 در دومین جشنواره کاریکلماتور موفق به کسب مقام نخست شد و در جشنواره داستان نویسی اوسانه سی سانه، ماورا و… جوایز متعدد ادبی کسب نمود. با اتمام دوره کارشناسی به کابل رفت و در آنجا با کار در تلویزیون طلوع به عنوان سر ویراستار، هیئت تحریریه هفته نامه ی بهار، تدریس و نمایشنامه نویسی در رادیو دویچه وله در فضای نویسندگی، تحقیق و نمایشنامه‌نویسی قلم فرسایی کرد.
سپس بار دیگر برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری به ایران بازگشت و در همان سال با خانم سامره عباسی نویسنده و مترجم ادبی ازدواج کرد و ده سال یار و همراه وی در مسیر کار و زندگی ادبی بود.
نتیجه آثار پربار تحقیقی وی، در زمینه ادبیات معاصر افغانستان، دو پایان نامه و رساله ممتاز در حیطه ادبیات معاصر این کشور است. همچنین ساعت ها مصاحبه (صدها صفحه ی نوشتاری پیاده شده) باشخصیت‌های برجسته علمی و فرهنگی افغانستان همچون واصف باختری، رهنورد زریاب و . . انجام داد که هنوز به چاپ نرسیده است.
اولین مجموعه اشعار وی با عنوان ریشه های دور تیشه‌ های کور است که با تشویق دکتر سید عسکر موسوی، دایی محترم ایشان در کابل و در سال 1389 منتشر شد. وی در طول عمر کوتاه خود ضمن تحصیل، به طور مداوم در زمینه ادبی به کارهای پژوهشی و تحقیقی متعدد پرداخته و عهده دار کارشناسی کتاب های ادبی، ویراستاری مقالات، نشریات علمی پژوهشی، کتابها و تحقیقات ادبی (تصحیح متون) بود.
سرانجام در تاریخ هفتم دی ماه 1401 بر اثر سکته قلبی چشم از جهان فانی فروبست. عاقبت، جان بزرگوار و بی قرارش که پر تکاپو و امیدوار در راستای انسانیت و صلح و آرامش آدمیان، لحظه ای از تلاش باز نمی ایستاد، به آرامش ابدی دست یافت و جامعه ادبی افغانستان و دوستداران شعر و قلمش را برای همیشه سوگوار خود ساخت.

سید علی موسوی مشکات
سید علی موسوی مشکات

بخشی از زندگی نامه ایشان که در دویچه وله در سال 1390 به قلم آصف حسینی نشر یافته:

“علی،پیش از تولد مهاجر شده بود. پدرش در بازار مندوی کابل، دکان ‏کهنه فروشی داشت و درعین زمان طلبه ی علوم دینی بود. درسال ‏‏1359 وقتی ماموران امنیتی رژیم می آیند، چون سید مهدی مشکات، را ‏نمی یابند، پدر و برادرش را به زندان می اندازند. او که چانس آورده بود، می بیند که ماندن همان و مردن همان. به همین علت خانه و کاشانه اش را ترک می گوید و به ایران مهاجرت می کند.

«دو سال بعد- در 24 جدی سال 1361- من در شهر قم، متولد شدم. بدین ترتیب بین من و غربت پیوندی ازلی بسته شد. در سالهای نخست مکتب، بیشتر متوجه سرشت و سرنوشت دوگانه خود و تفاوت های آشکار بین فرهنگ داخل خانواده و فرهنگ بیرون خانه می شدم. و این باعث ایجاد نوعی دوگانه گی در درونم می گردید». خاطرات اعضای خانواده و به ویژه مادرش و نوستالژی آنان برای افغانستان، تصور انتزاعی را از وطن در ذهن علی، نقش می کند.

علی کوچک، وقتی پدر و برادرهای بزرگترش را در کتابخانه ی بزرگ پدرش مصروف مطالعه می بیند، به تقلید از آنان تظاهر به کتاب خواندن می کند. بالاخره راز حروف بر وی مکشوف می شود و مجذوب مطالعه میگردد.

با همسالان و همصنفان ایرانی اش به ساده گی دوست و همبازی می شود. امّا، این روابط همیشه بی مشکل نیست.

او که بر سر مساله ی هویت در محل زیست مشکل داشت، چند سال از مطرح شدن آن در مکتب فرار می کند، تا این که روزی ناگزیر می شود به این پرسش معلم که «کجایی» است پاسخ دهد: « با صدای بلند گفتم اهل افغانستان و دیگر هیچ نه شنیدم. حالت رهایی و غروری را حس می کردم که در آن لحظه عکسی شد بر دیوار خاطرات فراموش ناشدنی زنده گی من. دیگر هیچوقت در هیچ کجا نه ترسیدم که بگویم کجایی هستم… البته بارها هم با بسیاری از دوستانم بر سر مساله هویت جنگ و قهر کردم»

از معلم ادبیات فارسی، که با جوهر هنر و ادبیات آشنایش کرده است با قدردانی یاد می کند. شعر و ادبیات برایش کشف بستر سیل خروشانی بود که نه می دانست چی گونه جاری شود. و بالاخره سد در ساعت درس جغرافیه روی موضوع مهاجرت فرو می ریزد: « وقتی گپ معلم جغرافیه به این جا رسید که مهاجران پس از مدتی کوتاه یا طولانی به موطنشان باز می گردند، یکی از هم صنفی ها به کنایه پرسید: استاد پس چرا افغانی ها که این همه سال در ایران هستند به وطنشان باز نه می گردند؟!… و به من نگاه کرد و خندید. تمام صنف خندید. از خشم و حس بیگانه گی دیگر هیچ نه می شنیدم… نه فهمیدم چی طور تا خانه رسیدم. طوفانی در درونم بود. در خانه ناخودآگاه کاغذ و قلم برداشتم و احساساتم را نوشتم. تمام که شد بین کتابهایم پنهانش کردم. نه می خواستم کسی آن را ببیند. چند روز بعد دیدم جمال- برادرم که ده دوازده سال از من بزرگتر است- آن را برای خانواده می خواند و شور شعفی در صدایش هست. تا مرا دید یک هزار تومانی از جیبش کشید و به من گفت: تبریک، تو شاعر شده ای و این هم صله ی شاعر شدنت !

باوری که آن روز جمال به من داد، در همه ی این سالها انگیزه و پشتوانه ی من بوده است در آمیخته شدنم با شعر و نوشتن».

در دانشگاه قزوین، به تجربه ی نوی می رسید: « در سال (1382) من و صد و بیست نفر افغان دیگر در همین دانشگاه پذیرفته شدیم. این حضور جمعی برای همه ی ما غنیمتی بود و به سان الگوی کوچکی از جامعه ی وطن مان برای ما تجربه داشت. تلخ و شیرین. اما سخت گرانبها. از دیگر فواید دانشگاه، آشنایی بیشتر من با جشنواره های ادبی در ایران بود. اشتراک در این جشنواره ها گاهی با کسب مقام و موفقیت همراه بود. بهترینش کسب مقام اول در دومین جشنواره ی بین المللی کاریکلماتور در تهران در سال 84 بود».

دکتر سید علی موسوی مشکات
دکتر سید علی موسوی مشکات

با پایان تحصیل دوره ی اقامت قانونی اش هم در ایران تمام می شود.« نی حق کار داشتم و نی حق ادامه ی تحصیل… یک و نیم سال بیکاری و بی هدفی زجر آوری داشتم … بالاخره تصمیمم را گرفتم. در آغاز بهار سال 1388 برای جستجوی زنده گی در کابل بار سفر بستم- کابلی که نه دیده بودمش؛ اما درد مهاجرت و شوق درونی مرا به سو آن فرا می خواند…دیدن بیرق سیاه و سرخ و سبز وطنم در مرز، با شکوه ترین لحظه ی زنده گی ام بود…».

هوای وطن را با عشق و اشتیاق می بلعد، مشکلات رفاهی را به جان می خرد و خودش را خوشبخت احساس می کند. و امّا وقتی می شنود« ایرانی گک !» خطابش می کنند، احساس سخت گزنده یی برایش دست می دهد. « شنیدن این لفظ آن هم از دهان هموطنانم ، دردناک تر از توهین و تحقیری بود که در مهاجرت به خاطر هویت افغانی ام شنیده بودم».

بالاخره در تلویزیون طلوع کاری می یابد. سپس به هفته نامه «بهار» می رود. از این طریق با بسیاری از چهره های فرهنگی در کابل آشنا می شود. وقتی «بهار» را بی پولی از پا می اندازد، برای دیدن بهارستان بلخ می رود: « نوروز 1389 به همراه کوثری، سفری بلند به صفحات شمال افغانستان داشتیم که از بهترین و زیباترین خاطرات همه ی عمر من است».

سفر به بهارستان بلخ، گویی گره بختش را باز می کند. در تابستان همین سال در هرات به عنوان معلم زبان دری مشغول تدریس می شود. همچنان چانس نوشتن نمایشنامه برای سلسله ی «بشنو و بیآموز» نصیبش می گردد. بالاخره هم در ماه سنبله ی همین سال، از طریق وزارت تحصیلات عالی، برای دوره ماستری عازم ایران می گردد.

« هم بودن در هرات و هم نوشتن نمایشنامه برایم تجربه های ارزنده یی بودند. نمایشنامه ی «مسابقه شعر» سرگذشت دختر شانزده ساله ی دارای استعداد شاعری است که با مادر اندر و برادر اندر خودش در خانه مشکل دارد. راستش آرزو داشتم نمایشنامه ی «سفر نامعلوم» را بنویسم؛ ولی «مسابقه شعر» نصیبم شد. در اول راضی نه بودم. و امّا، وقتی نمایشنامه را تمام کردم، دیدم رشته ی الفت درونی میان من و قهرمانان نمایشنامه بسته شده است».”

سید علی موسوی مشکات
سید علی موسوی مشکات

علی مشکات برنده ی نخست ششمین دور جشنواره داستان نویسی اوسانه سی سانه

در مراسم معرفی برندگان ششمین دور  جشنواره داستان نویسی اوسانه سی سانه که به تاریخ 26 جدی 2014 برگزار شد، داستان «چشم هایی که معلوم نبود چه رنگی است» از علی مشکات به خاطر توصیف صمیمانه و درون مایه تاثیرگذار، از سوی هیات داوران این دور به عنوان برنده نخست اعلام گردید. لوح ستایش علی مشکات را زلمی باباکوهی به نماینده علی مشکات اهدا کرد.

 

نمونه ای از شعر دکتر سید علی موسوی مشکات را اینجا بخوانید

 

لینک کوتاه: https://mohajer.news/?p=2918
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
Email
5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خدا رحمتش کنه. این افتخار برای من بود که در پیش دانشگاهی با وی همکلاس بوده و دوستی من با او حداقل 20 سال ادامه داشت. یادش بخیر در مسیر خانه تا مدرسه بارها برای من شعر می سرود.

درود بر شما ، خدایش بیامرزد ، منم همکلاسی و دوستش بودم ،استعدادی بود در کویر قم ، در روزهای تلخ سقوط افغانستان توسط طالبان با او سخن گفتم تا اینکه چند روز است فهمیدم علی از دست رفته . علی دلم برات تنگ شده جونم .

مرگ علی موسوی مشکات خیلی تلخ و دردناک بود تازه خبر شدم. اینجا به روانش درود می فرستم. دانشجوی دکتری من بود رساله دکتری علی درباره داستانهای عتیق رحیمی بود. علی نثر خوب و پاکیزه‌ای داشت محقق کوشایی بود و کتاب سنگ صبور عتیق رحیمی را برای من از کابل خریده بود و نوشته بود کابل جان. روحش شاد

آخرین مطالب
آخرین دیدگاه ها
پر بازدیدترین ها
3
0
دیدگاه شما ارزشمند است، لطفا نظر دهید.x