کارشناس مسائل افغانستان در یک نشست علمی بررسی تاریخ افغانستان ضمن توضیحات کلی درباره این کشور تاکید کرد که افغانستان همان ایران شرقی است که روزی به دلایلی از ما جدا شد.
به گزارش خبرگزاری مهاجر، نشست علمی «بررسی تاریخ افغانستان و جوامع مهاجر افغانستانی ساکن ایران»، روز یکشنبه ۱۲ آذر ماه، با سخنرانی «مجتبی نوروزی»، کارشناس مسائل افغانستان، در دانشگاه علامه طباطبائی تهران برگزار شد.
نوروزی در ابتدا ضمن توضیحات ابتدایی درباره جغرافیای افغانستان، اظهار داشت: «افغانستان همان ایران شرقی است که روزی به دلایلی جدا شدیم که آخرین میخ بر تابوت این جدایی عهدنامه پاریس بود که هرات را از ایران جدا کرد.»
وی در خصوص جغرافیای تاریخی افغانستان نیز توضیح داد:« جغرافیای سیاسی مستقل و کنونی افغانستان با فرار احمد شاه ابدالی بعد از کشته شدن نادرشاه افشار، شکل گرفت. احمدشاه از سپاه نادر فرار کرد و برای تشکیل حکومت مستقل به قندهار که مرکز قومیتی آنها بود، رفت.»
بر اساس دیدگاه این کارشناس، افغانستان یک کشور بافر استیت (buffer state) است که شکلگیری و تداوم آن بر اساس منافع قدرتهای بزرگ انگلیس و شوروی بوده است. این دو ابرقدرت در زمان رقابتهای استعماری به این نتیجه رسیدند تا یک کشور حائل میان آنها وجود داشته باشد که باعث جلوگیری از برخورد مستقیم نظامی بین آنها شود؛ به همین دلیل هردو بر وجود این کشور توافق کردند و مرزهای آن را تعیین کردند.
معاون سابق رایزن فرهنگی ایران در کابل، درباره جغرافیای قومی این کشور همسایه نیز توضیح داد: «بخشهای جنوبی و شرقی افغانستان پشتوننشین هستند. پشتونها به دو دسته ابدالیها در جنوب و غلجاییها در شرق تقسیم میشوند که رقابتها و دشمنیهایی بین دو در طول تاریخ وجود داشته است و تا امروز نیز ادامه دارد که به یکی از مسائل داخلی افغانستان تبدیل شده است. در بین طالبان نیز همین دوسته وجود دارند: پشتونهای جنوبی که تحت رهبری افرادی مانند ملا یعقوب فرزند ملاعمر و ملابرادر و… هستند، پشتونهای شرقی نیز شامل حقانیها میشود. معمولا در طول تاریخ معاصر افغانستان قدرت نظامی در اختیار شرقیها و قدرت سیاسی در دست جنوبیهای شهرنشین بوده است. در مناطق کوهستانی و صعب العبوری که دسترسی بسیار سختی دارد نیز قومی به نام هزارهها ساکن بودهاند که اکنون هشت ولایت را شامل میشوند. هزارهها در طول تاریخ تا زمان عبدالرحمنخان، زندگی خودبسندهای داشتند؛ به این صورت که با جوامع دیگر ارتباطات بسیار کمی داشتند. در مناطق شمالی و مغربی افغانستان نیز اقوام تاجیک و ازبکی ساکن بودند که تا پیش از شکل گرفتن شوروی، خانات محلی بر آنجا حاکم بودند.»
وی افزود:« امتداد جغرافیایی پشتونها شامل مناطقی در پاکستان میشود به همین دلیل احمدخان ابدالی و دیگر شاهان پشتون افغانستان اساسا نگاهی به مناطق شمالی نداشتند بلکه برای آنها تسلط بر قندهار و پیشاور و کابل مهم بوده است. هرات نیز برای شاهان افغانستان اهمیت داشت زیرا به عنوان سدی دربرابر نفوذ حاکمان ایرانی قلمداد میشد. اما پیشاور در آن زمان بخشی از حکومت بریتانیا و کمپانی هند شرقی بود که در پی تلاش شاهان افغانستان برای تسلط بر پیشاور، جنگهای افغان-انگلیس رخ داد. طی این جنگها یک سنت سیاسی ایجاد شد و آن این است که: کسی که بخواهد حاکم کابل باشد، باید حتما متکی به یک قدرت خارجی متکی باشد و حمایت قدرتهای خارجی مثل پول و سلاح، امکان پیشی گرفتن از رقبای داخلی را فراهم میکند. یکی از دلایل پیچیدگی مسائل افغانستان همین سنت سیاسی است که از زمان شاه شجاع برجای مانده است.»
به گفته وی به حکومت رسیدن امیر عبدالرحمن خان در سال ۱۸۸۰ یک نقطه عطف در تاریخ افغانستان محسوب میشود. وی در توضیح این مسئله افزود:« دلیل اول این است که عبدالرحمنخان برای به دست آوردن رضایت انگلیسیها که دل خوشی از او نداشتند، به صورت ضمنی قبول میکند که دیگر نسبت به پیشاور هیچ ادعایی نداشته باشد و به جای آن توجه خود را به سمت مناطق شرقی و شمالی معطوف کند. دلیل دوم نیز این است که وی تصمیم میگیرد یک حکومت مرکزی قدرتمند شکل دهد و تمام حاکمان محلی را تحت سلطه خود دربیاورد، زیرا حکومتهای قبلی متمرکز و مقتدر نبودند. این تصمیم وی به معنای درهم شکستن ساختار زندگی اجتماعی مردمی بود که تا پیش از این هیچگاه تحت حاکمیت پشتونها نبودهاند. نتیجه این تصمیم حمله به مناطق شمالی و مرکزی بود که داستانهای زیادی درباره جنایات این شخص در آن مناطق نوشته شده است از جمله کتاب دختر وزیر نوشته لیلیاس همیلتون که براساس واقعیت نوشته شده است.»
وی شکلگیری اولین جریان مهاجرت افغانستانی ها به ایران را اینگونه توضیح داد: «مهم ترین بخش مردمی که در این لشکرکشی تحت ستم قرار گرفتند هزارههای مناطق مرکزی بودند، چون بسیار مقاومت کردند. حاکمیت عبدالرحمن خان به دو دلیل برای آنها قابل پذیرش نبود؛ اولا مردم هزاره، سالهای سال در یک منطقه کوهستانی کاملا بستهای زندگی میکردند و هیچوقت هیچ حاکمی از بیرون بر آنها حکومت نکرده بود، به هم خوردن این سازه زندگی اجتماعی برای آنها قابل قبول نبود، دوم اینها به لحاظ زبانی و مذهبی متفاوت بودند؛ یعنی حاکم سنی پشتون می خواست وارد مناطق هزارههای فارس زبان شیعه بشود. در نهایت عبدالرحمن خان با سوءاستفاده از اختلافات مذهبی برای خواستههای سیاسی خود و همراه با جنایتهای عجیب و غریب، تا ۶۰ درصد جمعیت آن منطقه را قتل عام میکند و مردم آن منطقه به سمت اولین نقطه کانونی که میتوانند به آن پناه ببرند، یعنی مشهد فرار میکنند.»
معاون مرکز مطالعات راهبردی روابط فرهنگی بین المللی یکی از نقاط مهم تاریخ افغانستان را، به قدرت رسیدن امان الله خان در سال ۱۹۲۰ میداند. وی در این باره گفت:« امان الله خان به همراه پدر زن خود، یعنی محمود طرزی که وزیرخارجه نیز بود، با الگو گرفتن از آتاتورک و رضاخان مانیفست حکومتهای پشتون در صد سال بعد از خود را مینویسند. این مانیفست شکل دادن دولت-ملت پشتون بود، اینکه باید ملتی حول محور یک زبان یعنی پشتون شکل بگیرد. اما این کار امان الله خان دو تفاوت جدی و اساسی با عملکرد آتاتورک و رضاخان داشت، اول اینکه زبان پشتو ظرفیت لازم برای تبدیل شدن به زبان ملی را ندارد، اما زبان ترکی و زبان فارسی یک پیشینه مکتوب بسیار گسترده دارند که میتوان به آن اتکا کرد. دوم اینکه زبان واسط در جغرافیای سیاسی ترکیه و ایران با زبانی که برای ملت سازی انتخاب شده بود یکی بود. اما در افغانستان زبان واسط، زبان فارسی است در حالی که زبانی که برای ملت سازی انتخاب شده پشتو بود و این تناقض مشکل ایجاد کرد؛ لذا این پروژه ناموفق ماند ولی همچنان حاکمان تلاش دارند آن را به نتیجه برسانند. این مانیفست موجب بوجود آمدن یک سنت سیاسی دیگر شد و آن این است که حاکم باید پشتون باشد. حتی در اجلاس بن در ۲۰۰۲ بهترین موقعیت بود که حاکم غیر پشتون باشد اما تاجیکها از این سنت سیاسی عبور نکردند و بازهم ریاست جمهوری را در اختیار یک پشتون قرار دادند.»
بر اساس گفتههای این کارشناس مسائل افغانستان، کودتای کمونیستها و حمله شوروی به افغانستان نقطه آغاز ناپایداریهای ممتد و مهاجرتهای گسترده در این کشور است. وی در خصوص موجهای چهارگانه مهاجرت مردم افغانستان به ایران گفت:« موج اول مهاجرتهای گسترده در زمان حمله شوروی بود که مردم احساس کردند جنگ داخلی آغاز شده است. بیشتر مهاجران هم کسانی بودند که گرایشهای سنتی داشتند و به ایران و پاکستان مهاجرت کردند. بعد از خروج شوروی و کنار رفتن چپها، یک امیدواری در جامعه ایجاد میشود که چون مجاهدین به قدرت رسیدهاند، امکان برگشت به زندگی وجود دارد. چند ماه بعد از تشکیل دولت موقت به دلیل اختلافات بین برهان الدین ربانی، رئیس جمهور وقت، و گلبدین حکمتیار، نخست وزیر، جنگ داخلی شروع میشود که این جنگها آغاز فروپاشی تمدن کابل بود. این جنگ باعث موج دوم مهاجرتی شد که بیشتر شامل شهرنشینان و تحصیلکردهها بود. بعد از ورود آمریکا به افغانستان و با توجه به شکلگیری یک حکومت دموکراتیک نگاه امیدوارانهای در مردم ایجاد شد که موج بازگشت مهاجران به افغانستان را رقم زد. ایران و پاکستان نیز با توجه به امیدی که ایجاد شده بود،سیاستهای سختگیرانهای را بر مهاجران اعمال کردند تا آنها به کشورشان بازگردند. اما از سال ۲۰۰۷ به بعد، امید فراوان اولیه، تبدیل به ناامیدی شد و ناامنیهای داخلی شدت گرفت. موجهای کوچک مهاجرتی شکل گرفت و این ادامه داشت تا سال ۱۴۰۰ که طالبان دوباره به قدرت بازگشتند و موج مهاجرتی شدیدی دوباره شکل گرفت که تاکنون ادامه دارد و خواهد داشت.»
دکتر نوروزی در پایان تاکید کرد که دو دلیل اصلی مهاجرت افغانستانی ها به ایران «فرصت زنده ماندن و فرصت حفظ هویت» است.