اما نمی دانی چه شبهایی سحر کردیم، کابل جان
زان روز یا آن شب که بی- از تو سفر کردیم کابل جان
زان روز یا آن شب- خدا هم درد ما را نه نمی داند
چه چشم هایی که خدا داند که تر کردیم کابل جان
تا چشم واکردیم غربت بود و غربت بود و مثل ریگ
در، در، که بسته، بسته خود را در به در کردیم کابل جان
نه آسمان و نه زمین، نه پنجره، نه فکر… از ما نیست
سهراب ها را با تفاوت ها ز بر کردیم، کابل جان
“عشرت سرای کابل و دامان کهسارش” چه شوقی داشت
بی دامن و بی عشرتت هرچند سر کردیم کابل جان
از خود نمی گویی، چه می گویی، بگو از باد و خاکستر
از باد و خاکستر مگر ما بیشتر کردیم کابل جان؟
کرد و نکردیما که ما با تو، یا تو با ما؟ نمی دانم
آنقدرها مَردیم، می گوییم اگر کردیم کابل جان
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای ما
اما نمی دانی چه شبهایی سحر کردیم کابل جان
Post Views: 766