یکشنبه 2 جدی 1403 برابر با Sunday, 22 December , 2024
ماجرای دریا

ماجرای دریا

گهواره‌ای روان است بر موج‌های دریا مادر کجاست؟ شاید… در ناکجای دریا فریادهای کودک, آتش به‌جان دریاست کودک نمی‌رود خواب با لای‌لای دریا کودک چه

کابل جان

اما نمی دانی چه شبهایی سحر کردیم، کابل جان زان روز یا آن شب که بی- از تو سفر کردیم کابل جان زان روز یا

مبادا هرگز خراسان بمیرد

جغرافیا روی نقشه، بی مرزبانان بمیرد تاریخ هر قوم مقهور، بی قهرمانان بمیرد فرمود: در شاهنامه، ای نسل شمشیر و آتش بی رستم و بی

پیاده آمدم، پیاده خواهم رفت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره ای که تهی بود،

دو بیتی از علی مدد رضوانی

نشانی از شکوه بامیان داشت غمِ آوارگی، پروای نان داشت نمی‌زد حرف اما چشم‌هایش گواهی‌نامه‌ی فن بیان داشت. علی مدد رضوانی

این قصه از سواحل آمو شروع شد

این قصه از سواحل آمو شروع شد با کوچ دسته های پرستو شروع شد ناگاه در مسیر قریب الوقوع مرگ تنها گذشته ثانیه ای از

دختر زیبای کابل

يلدا، نه شب که ماه دل ­آرای کابل است ماه تمام در دل شب­هاي کابل است از پشت ابر، نه که این بُرقع سیاه با

ليلا مهاجر است

ليلا مهاجر است که حرفی نمي­زند آزرده خاطر است که حرفی نمي­زند ليلا نماد غربت اين حال و روز ماست درد معاصراست که حرفی نمي­زند

امروز هم زوار حرم رد مرز شد

امروز هم زوار حرم رد مرز شد با گریه از کنار حرم رد مرز شد دشوار بود راه رسیدن ولی دریغ از پیش کفش‌دار حرم

باران و مهاجر

آي باران آی باران! دوست دارم عاشقانه نم نم باریدن‌ات را صبح‌ها بر بام خانه آی باران لطف کن ما ساحل و دریا نداریم گل