شنبه 1 ثور 1403 برابر با Saturday, 20 April , 2024
جستجو
Close this search box.

بیوگرافی دکتر محمد سرور مولایی:

دکتر محمد سرور مولایی پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی، منتقد ادبی و مصحح آثار تاریخی، مهاجر افغانستانی ساکن ایران می باشد. محمد سرور مولایی در سال 1324 خورشیدی در ولایت غزنی افغانستان چشم به جهان گشود.

تحصیلات دکتر محمد سرور مولایی:

محمد سرور مولایی دوره دبستان خود را در ولایت غزنی و دبیرستان خود را در مدرسه حبیبیه کابل گذراند. در آزمونی که برای فرستادن شاگردان رتبه های یکم تا سوم دبیرستان های سراسر کشور به خارج برگزار گردید، رتبه پنجم را کسب کرد و بورسیه تحصیل در ایران را برگزید. در سال 1344 برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی به ایران آمد. در بهمن (دلو) 1348 از دانشگاه تهران دانش نامه کارشناسی، در دی ماه سال 1351 از همین دانشگاه دانش نامه کارشناسی ارشد و در خرداد ماه 1355، اینبار نیز از همین دانشگاه دانش نامه دکتری خود را گرفت.

در دوره ای که در دانشگاه تهران درس می خواند از خرمن دانش استادانی چون: سید جعفر شهیدی، بدیع‌الزمان فروزان فر، پرویز ناتل خان لری، ذبیح‌الله صفا، سید صادق گوهرین، عبدالحسین زرین‌کوب، سید حسن سادات ناصری و حسین خطیبی خوشه چید. از سال 48 تا 69 نیز در بنیاد فرهنگ ایران زیر نظر دکتر پرویز ناتل خانلری به مطالعه و بررسی متون فارسی پرداخت. هم چنین آغاز پایه گذاری بنیاد شاهنامه فردوسی، به عضویت هیئت تصحیح و تنقیح شاهنامه برگزیده شد.

دکتر مولایی از سال 54 در دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی ایران به تدریس زبان و ادبیات فارسی پرداخت. در این مدت نیز توانست مراتب علمی را از استادیاری تا استادی تمام به دست آورد. با روی کار آمدن دولت تازه افغانستان ایشان به ریاست دانشگاه بامیان در مرکز افغانستان منصوب شد. از این رو، به میهن بازگشت و به خدمت پرداخت. در بازگشت از افغانستان، به ناچار از تدریس کناره گرفت و بیشتر سرگرم کارهای پژوهشی شد. استاد مولایی هر از گاهی در دانشگاه کابل نیز تدریس کرده است.

دکتر محمد سرور مولایی از سال 1393 عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی است.

بیوگرافی محمد سرور مولایی از زبان خودش:

“من در یک خانوادۀ تقریبا دیوان سالار و در عین حال خان و  سیاسی بار آمدم.  تا بحال در هیچ جایی در ایران این موضوع را نگفتم. بخصوص به همشهریان افغانم تا احساس نکنند که ما هنوز هم به دنبال بحث های طبقاتی هستیم.

پدربزرگ من یک دیوان سالار بود و سمت نایب مستوفی داشت و در حسادت هایی که در کشور بود متهم به قتل کسی شد(درحالیکه بیگناه بود). مرحوم فرخ هم در کتاب «کرسی نشینان کابل» از بیگناهی پدربزرگ نوشته است. اینکه چون شیعه بود در میان متهمان سنی او را متهم ردیف اول شناختند و  به توپ بستند و به شهادت رساندند. از قضا در این اواخر عکسی در آلمان پیدا شد که  توسط شخصی آلمانی که آنروز در کابل حضور داشته ،گرفته شده است. عکس پدربزرگم را در حالیکه دستانش را خودش به سمت سرباز می گیرد که ببندد و کشان کشان او را نیاورده اند چاپ کرده است.

پدر من که وکیل پارلمان بود، سر پر شوری داشت و جمهوری خواه بود. با جمعی از جمله علامۀ بلخی و یاران دیگر حزبی درست کرده بود که پیش از عمل کشف شد و چهارده سال و نیم در زندان های مخوف کابل عمر گرانمایه اش را گذاشت. در ایام کودکی من، پدرم به زندان رفت و زمانی که دیپلم گرفتم و وارد دانشگاه شدم، در اثر تغییراتی که در قانون اساسی افغانستان پیش آمد، برخی از زندانیان از جمله پدر آزاد شدند.

ما ساکن کابل بودیم و در اصل غزنوی هستیم.  دو سال اولی که پدرم در زندان بود کلاس اول و دوم دبستان را در مکتب نجات کابل گذراندم و بعدها عموهای ما تصمیم گرفتند که به دلیل سختی زندگی در کابل بهتر است سر ملک و زمین خودمان در غزنه برویم. در این شهر به مدرسۀ ابتدایی رفتم. این از عنایات پروردگار بود که من از کابل رانده شدم. دلیلش هم این بود که در غزنه هم مدرسۀ رسمی وجود داشت و هم سنت تعلیمی ملّا در مسجد رفتن را اجبارا همگی داشتیم. یعنی صبح پس از نماز ناچار بودیم که در نزد ملّا، درس های سواد آموزی را بخوانیم و ساعت 7.30 صبح پس از خوردن صبحانه کولی پشتی امان را پشتمان بیندازیم و به مدرسه برویم و ظهر برگردیم و بعد از ظهر هم از ساعت سه تا چهار دوباره نزد ملّا برویم. این را از این بابت می گویم که نخستین متونی که نزد ملّا خواندم، «گلستان سعدی» بود. گلستان جزو مواد درسی لاینفک تمام قلمروهای زبان فارسی است و امروز هم حتی در افغانستان اگر در مدارس غیر دولتی بروید پشتو، ازبک، تاجیک و اقوام دیگر زبان آموزی را با گلستان آموخته اند.

این تعلیمات همینطور ادامه پیدا کرد و بعد به غزلیات حافظ رسید. البته عرض کنم که از معنا کردن متن گلستان و اشعار خواجه خبری نبود. روش سنتی این بود که کودکان این اشعار را حفظ می کردند. و چقدر مهم است و من نیز در دوران تدریس از شاگردانم بسیار خواهش می کردم که حداقل خطبۀ گلستان را حفظ کنید و یا چند غزل از حافظ را به یاد داشته باشید. چون هر چه ممارست و تمرین با حافظه و شعر فارسی بیشتر شود توانایی ما در سخن و ادراک کلام بیشتر است. بدون مبالغه باید بگویم اکنون حافظه ای که از بچگی داشتم را ندارم ولی در کلاس پنجم ابتدایی، نیمی بیشتر ازدیوان خواجه را حفظ بودم. با عموها و بزرگان خانواده وقتی مشاعره می کردیم، آن ها تک بیت می خواندند اما غزلی برایشان می خواندم.

این خاطره را گفتم تا شما با نوع و عمق برخورد فارسی زبانان در افغانستان با میراث فرهنگی گذشتۀ زبان فارسی بخصوص در آموزش های سنتی آشنا باشید. به همین دلیل است که کم تر فارسی زبانی را در افغانستان یا در هند و تاجیکستان پیدا می کنید که با این دو بزرگوار آشنا نباشند و چیزی از بر نداشته باشند یا خاطرات خوشی از ایام کودکی از این اشعار نداشته باشند.

بعدها از اقبال من بود که در دانشگاه درس حافظ تدریس می کردم و به دانشجوها می گفتم من نزد ملّا خواندم که:

الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناول ها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

من از تمام این غزل که دو سه کلمه را بیشتر نمی شناختم و آن این بود:

شب تاریک و بیم  موج و گردابی چنین هایل

کجا دادند حال ما سبکباران ساحل ها؟

چون هم دریا و هم موج و هم شب و هم تاریکی برایم واژه هایی آشنا بود. ولی من در همین حد هم با این اشعار، عشق می کردم. کار ما نزد ملّا چه بود؟ هر جلسه  ملا شعر را می خواند، من همراهش می خواندم، این را تمرین می کردم، حفظ می کردم و پنجشنبه ها که روز بازخواست درس های آموخته بود و دست و دلمان می لرزید که اشتباه بخوانیم و فلک شویم، غزل را باید از حفظ به استاد تحویل می دادیم.

 

چند سال پیش به اکراه به دانشگاه فرهنگ رفتم که از تجربیات معلمی خود که بیست سالی است چیزهایی بگویم. حرف من این بود که بزرگترین نقصی که امروز در مدارس و دانشگاه ها وجود دارد، معلم محور بودن کلاس های ادبیات است. کم تر استادی پیدا می شود که دانشجو را وادار کند که متنی که در دست دارد پیش استاد قرائت کند. شما می دانید که بسیاری از نسخه های خطی، سلسلۀ درس هایی ثبت شده یا نوشته شده است که فلان کسی فلان متنی را پیش من قرائت کرده است و استاد امضا می کند. این بدان معناست که طرف جواز این را دارد که قرائت را به دیگران بیاموزد.

چون ما متن نمی خوانیم و کم تر می خوانیم. و کسی هم حوصله اش را ندارد پس نتیجه این می شود که آن چه که در نوشته ها  می خوانیم یا می بینیم در رادیو و تلویزیون گویندۀ خوش صدای خوش سیما غلط می خواند! آدم گریبانش را کجا پاره کند؟ از کجا شروع می شود؟ خب این از اینجا آغاز می گردد که در مدرسه و دانشگاه از او خواسته نمی شود که این اشعار را با صدای بلند بخواند. حال مهم نیست که طبق سرفصل ها تا آخر ترم درس داده است یا نه!

استاد دکتر ذبیح الله صفا در کنگرۀ ایرانشناسی سال 53  بنیاد فرهنگ ایران در دانشگاه تهران حرف بسیار زیبایی زد و گفت که آقا  با این روش ها هیچ کسی ادیب نمی شود.

این سیستم واحدی بلایی به سر فرهنگ و ادبیات ما آورده است که آن سرش ناپیدا است. و کسی متوجه نیست که چرا این ادبیات خوانده می شود و باید به یک دانشجوی ادبیات خواندن و نوشتن بیاموزیم. ولی ما با این حفظ کردن ها عادت داشتیم. یک کتابی از خاطرات عموهایم را در تهران چاپ کردم. استاد دکتر محمدامین ریاحی وقتی این کتاب را خواندند، گفتند که این مثل قلم بیهقی نوشته شده است. این سواد از کجا آمده است؟ گفتم که عمویم در نزد ملا درست خواندن و درست نوشتن را یاد گرفته است و یک جملۀ او خطا نمی رود. اما این وضعیت امروز در زبان فارسی در افغانستان و ایران نیست. گریز از مسائلی که بر توانایی ما می افزاید یک سنت شده است. همه چیز که در گذشته بوده است بد و دور ریختنی نیست و باید حفظ شود.

من ابتدایی را در غزنی خواندم و چون شاگرد اول شدم طبق رسوم آن زمان بورس گرفتم. و شانسی برای من پیش آمد که کلاس هفت و هشت و نه را در شبانه روزی بخوانم و تجربۀ خوبی بود. بعد کلاس نُه، امتحانی دادیم و باید یا به دارالمعلمین و یا هنرستان می رفتیم. به دلیل آنکه از خانوادۀ سیاسی بودم این شأن را آموختم که ما باید سرپای خودمان بایستیم و مواجب بگیر دولت نباشیم. در هنرستان  قبول شدم و به این رشته رفتم. هنرستانی که امریکایی ها در آن درس می دادند و هر کس 14 می گرفت می توانست در رشتۀ مهندسی دانشگاه کابل ادامه تحصیل دهد. ما چیزی اراده کرده بودیم و اربابان ما در افغانستان چیز دیگری. خب  می دانستیم که تحت تعقیب هستیم. اما من را اخراج کرده و به مدرسۀ دیگری منتقل کردند.

یکسالی دوندگی کردم تا دوباره توانستم به تحصیل بازگردم. دوباره به غزنی رفتم و کلاس ده را در شهرستان خواندم. و یازده و دوازده را به همان مدرسۀ قبل بازگشتم و در کنار اعیان سلطنتی درس خواندم. آن ها هم از من تعهد گرفتند که در صورت لغزشی اخراج خواهم شد. اما من نیامده بودم که اخراج شوم. من در چند جبهه باید می جنگیدم.

از قضا مادرم زن بسیار جالبی بود. من هفت عمو داشتم و زن عموهای من همگی دختر و عمو و پسر عمو بودند. جز مادر من که یک پله دورتر بود  و پدرش میرزایی بود که ریاضیات و هندسه و ادبیات و … می دانست. و پدربزرگ نقش مهمی در زندگی من داشت. هر کتاب که می خواندم یا مشق درستی که می نوشتم، یک خودنویس به من جایزه می داد. از آن زمان عاشق خودنویس شدم چرا که مرا به یاد پدربزرگ می انداخت.

مادرم می گفت که پسرجان تمام پسرعموهایت از فامیل خودتان هستند؛ اگر آن ها ناموفق باشند کسی چیزی بهشان نمی گوید اما اگر شما سه نفر که فرزندان من هستید لغزشی داشته باشید، می گویند که دختر میرزا علی خان بلد نبود که بچۀ ما را درست تربیت کند. آن حرف مادر تا به امروز یک نیروی عظیم و پشتوانه ای برایم بوده است که من در حق خواسته اش نباید کوتاهی کنم. به همین دلیل در تمام دوران تحصیل حتی اگر شاگرد اول نبودم اما شاگرد دوم بودم. در مدرسه هم شاگرد اول فارغ التحصیل شدم و در کنکور اعزام به خارج در سال 43 که حکومت افغانستان تغییر کرد و قوانین جدید آمد توانستیم بورس تحصیلی بگیریم.

در این زمان فشار اجتماعی و بیداری مردم باعث شد که حکومت از سلطنت جدا شود و این نوعی مشروطیت دوم در تاریخ افغانستان از 42 تا 52 تجربۀ خوبی در افغانستان در زمینه های فرهنگی و ادبی و سیاسی است و ما بحث بسیاری در این مورد از بزرگان وجود دارد که قابل مطالعه است. ما در تاریخ گفتنی زیاد داریم و قابل شنیدن هم هست اما خود ما افغان ها این مسائل را درست در میان فارسی زبانان مطرح نکرده ایم و توقع هم داریم که  ایرانی ها ما را بشناسند. در حالیکه برا جلب توجه شما به مسائل و دانسته ها خودمان هیچ نکردیم. خب آن زمان تسهیلاتی فراهم شد. مدیر کل روابط بین المللی دانشگاه کابل که خواهرش نیز هم کلاس من بود به من گفت که سال تمام می شود. و یک بورس از ایران برای لیسانس تا دکتری ادبیات آمده است و تو باید برای تحصیل بروی. من هم امضا کردم و با بی باوری که هنوز هم ما متهم به آن تهمت بزرگ بودیم، به پدرم که شش ماه از آزادیش می گذشت گفتم که برای ادامۀ تحصیل به تهران خواهم رفت. خیلی خوشحال شد. این هم گفتنی است که در آن روزگار افراد خردمند آگاهی در سفارتخانه کشور ایران در کابل حضور داشتند. فروغی ، پسر فروغی بزرگ سفیر ایران در کابل بود. ایشان در فرودگاه کابل تا پای هواپیما دانشجویان پذیرفته شده را بدرقه کرد. عکسش هم در مجله هست و این شد که من به تهران آمدم و آقای بهرام پور مدیرکل بین المللی دانشگاه تهران گفت که شما با این نمرات برو پزشکی و مهندسی بخوان. ولی خب من نمی توانستم به جز این رشته چیز دیگری بخوانم. این تصمیم بود که برایم رقم خورده بود.”

محمد سرور مولایی در ادامۀ گفت و گو هایش در مصاحبه اش درباره زندگی در ایران چنین می گوید:

“من همواره به این مسئله افتخار می‌کنم که از سال 1344 که به ایران آمده‌ام همواره خود را افغانستانی دانسته و در کلاس‌ها هم خود را به این عنوان معرفی می‌کردم و می‌گفتم که من شاگرد اول فلان دوره بودم و همواره به دانشجوهای افغانستانی خودم هم همین توصیه را می‌کردم.

محمدسرور مولایی با اشاره به فعالیت‌های بسیار خوب افغانستانی‌ها در کشوری مانند ایران گفت: من حتی شاهد هستم  که یک کارگر ساده افغانستانی در ایران با قدرت فعالیت می‌کند و سعی می‌کند کار خود را به خوبی انجام دهد. برای من زندگی کردن در ایران همواره یک موهبت الهی بوده است و هیچ‌گاه علاقه‌ای به رفتن به کشورهای بیگانه نداشتم. من همواره به برخی از دوستانم می‌گفتم من یک خانواده و فرهنگی در افغانستان دارم که نمی‌توانم به آن پشت کنم من کشورم را دوست دارم و ایران را به عنوان فضایی که من می‌توانم دین و فرهنگ خودم را در آن حفظ کنم دوست دارم.”

آثار محمد سرور مولایی:

  • برگزیده شعر معاصر افغانستان
  • آیین کشورداری (دوره غزنویان)
  • فرهنگ لغات قرآنی بازمانده از سده پنجم هجری
  • روایت طبری و بلعمی از قیام سیدالشهداء(ع) و خون‌خواهی مختار
  • طبقات الصوفیه، خواجه عبداللّٰه انصاری (تصحیح)
  • تاریخ ادبیات ایران در دوره صفاریان و سامانیان
  • مجموعه رسائل فارسی خواجه عبداللّٰه انصاری (۲ مجلد، تصحیح)
  • تجلی اسطوره در دیوان حافظ
  • ویراستاری شش دفتر مثنوی بر اساس نسخه قونیه (۶ مجلد)
  • ترجمه تاریخ الحکمای شهرزوری
  • مجموعه غزلیات میرزا عبدالقادر بیدل (۳ مجلد)
  • دیوان اشعار خلیل‌الله خلیل
  • آتشکده وحدت: دیوان حضرت خواجه مستان‌شاه کابلی (تصحیح)
  • تاریخ احمدشاهی
  • سیر الاقطاب یا تاریخ مشایخ چشتیه
  • کلیات نادم، محمدیحیی نادم قیصاری (مقدمه)
  • گنج روز نیاز: گزیده طبقات الصوفیه خواجه عبداللّٰه انصاری (گردآوری)
  • بحر المعانی (مجموعه نامه‌های عرفانی)، حسینی مکّی (تصحیح)
  • سراج التواریخ، ملا فیض‌محمد کاتب (تصحیح)
لینک کوتاه: https://mohajer.news/?p=2442
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
Email
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آخرین مطالب
آخرین دیدگاه ها
پر بازدیدترین ها
0
دیدگاه شما ارزشمند است، لطفا نظر دهید.x