شعر کارگر افغانی
و خوب یاد گرفتم که کور و کر باشم همیشه در دل این شهر، باربر باشم و خوب یاد گرفتم که مفت کار کنم که
و خوب یاد گرفتم که کور و کر باشم همیشه در دل این شهر، باربر باشم و خوب یاد گرفتم که مفت کار کنم که
نشانی از شکوه بامیان داشت غمِ آوارگی، پروای نان داشت نمیزد حرف اما چشمهایش گواهینامهی فن بیان داشت. علی مدد رضوانی
بوسه بر گلوی نی یک عمر در عزای شما گریه می کنم درخواب هم برای شما گریه می کنم تنها نه درمحرم و تنها
يلدا، نه شب که ماه دل آرای کابل است ماه تمام در دل شبهاي کابل است از پشت ابر، نه که این بُرقع سیاه با
ليلا مهاجر است که حرفی نميزند آزرده خاطر است که حرفی نميزند ليلا نماد غربت اين حال و روز ماست درد معاصراست که حرفی نميزند
امروز هم زوار حرم رد مرز شد با گریه از کنار حرم رد مرز شد دشوار بود راه رسیدن ولی دریغ از پیش کفشدار حرم